آوای وشتــــــــــــــــــــــــــــان

سید محمد حسین دریاباری هستم، روزنامه نگار ، نویسنده و مدیرمسئول نشریه گو یه در استان قم .تلفن تماس 09127625987 کانال تلگرام https://t.me/daryabary1339

آوای وشتــــــــــــــــــــــــــــان

سید محمد حسین دریاباری هستم، روزنامه نگار ، نویسنده و مدیرمسئول نشریه گو یه در استان قم .تلفن تماس 09127625987 کانال تلگرام https://t.me/daryabary1339

وفاق ملی وفاق ملی

           وفاق ملی

یکی از موضوعاتی که در چند سال اخیر درباره آن از سوی صاحب نظران ومسؤو لان کشور در تریبون های رسمی ،بیانیه هاومطبوعات بطور گسترده بحث وگفتگو شده است وفاق ملی است .هر گاه که کشور ومردم از سوی بیگانگان مورد تهدید قرار گیرد موضوع یاد شده جدی تر مطرح می گردد.پس از آنکه مقامات آمریکایی تهدیدات خویش را به ایران ابراز کرده وملت ایران ونظام اسلامی آن را مورد اهانت قرار داند .مباحث پیرامون وفاق ووحدت ملی وابعاد گوناگون آن بیش از پیش مورد مطالعه وتوجه قرار گرفت . تردیدی وجود ندارد که در این مدت تمام زوایا وابعاد این مقوله از دریچه های مختلف بررسی شده است . در حال حاضر مشکلات علمی وپژوهشی در دست یابی به مقوله وفاق ملی وجود ندارد بلکه آنچه که سیاستمداران ،احزاب ،گروه ها وجناح های سیاسی برای دست یابی به وفاق ملی نیاز دارند عبارت است از درک واقعیت های جامعه ،نیازمندی های مردم وجامعه که به وفاق ملی وابسته است وبالاخره تحمل اندیشه یکدیگر ونقد پذیری . هنگامی که سیاستمداران ،احزاب گروه ها ونخبگان جامعه فاقد ظرفیت های لازم برای ساختن یک اجتماع قابل قبول باشند می توان انتظار داشت به این پدیده ی میمون وپرثمر اجتماعی وسیاسی یعنی وفاق ملی دست یافت ؟تا وقتی که این ظرفیت ها وتوانایی ها به فعلیت نرسد ،احزاب وگروه ها از یکدیگر بیم وهراس دارند . تجربه وواقعیت های جامعه نشان داده است که وفاق ملی از طریق سخنرانی ،نگارش مقاله ونشست های پی در پی پدید نمی آیدبنابراین نباید فراموش کرد که در مواقع حساس جناح های سیاسی بیانیه های داغ ،پرشور ومحبت آمیز بیشماری صادر کردند وهمه شعار وفاق سر دادند .در این بیانیه ها برای تجلیل از وفاق ملی وتاثیر آن بر توسعه ومشارکت مردم ،زیباترین ،گویاترین ودلنشین ترین الفاظ وجملات استخدام شده است .اما هنگامی که جامعه در عرصه عمل به وفاق ملی نیاز داشت گویی همه آن الفاظ  زیبا ومفاهیم دل ربا که برکاغذ نقش بسته بود به فراموشی سپرده شده است .بدون شک همه گروه ها وجناح های سیاسی به خوبی به این نکته دست یافتند که هر نوع اختلاف در هر زمینه ای که موجب حذف گروهی شود زیان آور بوده واین ضرر وزیان متوجه کشور ومردم می باشد .زیرا در میان این گروه نخبگانی وجود دارند که صرفا به خاطر اختلاف نظر با گروه دیگر طرد شده اند .بنابراین ازاختلاف وبرخورد حذفی که مانع تحقق وفاق ملی است بایدبشدت پرهیز شود ،احزاب ومطبوعات به راحتی وصبوری لازم می توانند اساس وشالوده های وفاق ملی را به وجود آورند وآن را برای مردم ترسیم  کنند آنچه که باعث دامن زدن اختلاف وپراکندگی می شود به طور جدی با آن برخورد کرده وریشه های آن رابخشکانند .گروهی که صاحب فرهنگ برتر ومنطق غالب است از گفتگو باز نمی ایستد .تاکنون کمتر اتفاق افتاده است که بتوان با تهدید ،زندان ،محاکمه وایجاد رعب ووحشت وفاق ملی وهمدلی به وجود آورد .امور مزبور همه برای گروه یاافرادی که مرتکب جرایم شده اند وضع گردیده است . نخبگان سیاسی واجتماعی محور شکل گیری وفاق ملی اند برخورد ورویا رویی با آنان نیز باید سنجیده باشد تا تبعات وعواقب آن دامنگیر جامعه نشود زیرا ساده ترین پیامد های آن دلسردی ،بی تفاوتی وبه مرور زمان شانه خالی کردن مردم از مسؤولیت خواهد بود. همه گروه های مؤمن ومعتقد به قانون اساسی بر این باورند که وفاق ملی وزندگی مسالمت آمیز ودور از هر گونه تنش ، توسعه ومشارکت مردم را به دنبال دارد . این مشارکت همه جانبه بستری مناسب برای دست یابی به اهداف اقتصادی ،فرهنگی وسیاسی است .بدون شک هر خطری که کشور ونظام اسلامی ایران راتهدید کند همه ی گروه ها در برابر آن متحد وبرای حمایت از ایران خواهند کوشید حرکتی که همه دستجات وگروه های معتقد ومؤمن به قانون اساسی در برابر تهدیدات رئیس جمهور آمریکا انجام داده وهمگی  با صدور بیانیه از مردم جهت حضور در راه پیمایی دعوت به عمل آوردند واظهارات بوش را قویا محکوم کردند .بنابراین می توان نتیجه گرفت که قاطبه ی مسؤلان ،مدیران ،رهبران احزاب ومطبوعات خواهان وفاق ملی وحل مشکلات از طریق مجاری قانونی اند . متاسفانه افراد معدودی که حیات سیاسی خود را در حذف این یا آن می دانند ودر مصادر تاثیر گذار هم جای گرفتند .علاقه ی چندانی به وفاق ملی نشان نمی دهند عده ای از ناظران بر این باورند که صبوری وتحمل احزاب ودستجات مقابل ونیز حلاوت گفتگو ،در آنان هم تاثیر خواهد گذاشت از سوی دیگر عزم مردم ومسؤولان بتدریج آنان را به اعتدال فرا خواهد خواند.

سید محمد حسین دریاباری

چاپ شده در نشریه گویه

"مطبوعات مردم و انتخابات"

                   "مطبوعات مردم و انتخابات"

تردیدی نیست که در جوامع امروزی مطبوعات و رسانه های مکتوب می توانند تاثیر فراوانی بر افکار عمومی بگذارند. به همین دلیل دولت ها نهاد های  مدنی و مردم برای رسیدن به اهداف خود از مطبوعات بهره می جویند . شاید تاثیر گذاری و ماندگاری مطبوعات موجب شده که مخالفان جدی و فراوانی هم داشته باشد. اما رسالت مطبوعات در کشورهای مستقل دفاع از منافع ملی و آرمان های مردمی است . به موازات پیشرفت ارتباطات ومدرن شدن آن مطبوعات هم روز به روز کار آمدتر می شوند . در کشور ما مطبوعات سابقه ی دیرینه دارند ولی در دهه ی اخیر از نظر کمی و کیفی تحول چشمگیری پیدا کرده است . این شتاب خواست مردم ، دولت و تلاش پیگیر ارباب ابن فن بوده است . در هر حال همان گونه که مطبوعات درحل مسایل کشور نقش فراوان ایفا کرد اکنون که کشورمان با مسایل بی شمار خارجی  و داخلی مواجه است رسالت مطبوعات مهمتر و آشکارتر است . در انتخابات ریاست جمهوری غیر از مطبوعات متنوع که هر کدام نماینده گروهی از اقشار جامعه اند می توانند تنور انتخابات را گرم پر حرارت و هیجانی سازند ؟ نقد برنامه ها ، ارایه برنامه های مناسب ، بررسی عملکرد مدیران و ده ها موضوع مربوط به نحوه اداره کشور، می تواند مردم را به پای صندوق های رای بکشاند . به هر تقدیر پرسش اساسی این است که آیا مطبوعات می توانند این بار همچون دوره های قبل رسالت خویش را ایفا کنند و گام دیگری در اعتلای ایران اسلامی بر دارند ؟

چند پرسش دیگر وجود دارد که باید در طول این گفتار توضیح داده شود،و آن اینکه مواضع جناح راست در انتخابات آینده چگونه است؟ به عبارت دیگر نامزد یا نامزدهای آن گروه کیانند؟ در مقابل جناح اصلاح طلب چند نامزد خواهند داشت؟ آیا آنان بر سر نامزد واحد اجماع بدست خواهند آورد . و دیگر اینکه مقامات مسول در آینده که اکنون نامزد پست ریاست جمهوری اند چه برنا مه ای به مردم ارایه خواهند داد. آگاهان و ناظران سیاسی دیدگاه دو جناح سیاسی در کشور را هم به لحاظ فکری و هم به لحاظ عملی بسیار متفاوت می دانند . همین امر موجب گردید که پس از انتخابات هم نه تنها دو جناح با یکدیگر تعامل نداشته بلکه برای عدم وصول به اهداف گاهی کار شکنی هم صورت پذیرد . بنابراین باید فرهنگ تعامل و گفت وگو علی رغم وجود اختلافات سلیقه ای در میان جناح های سیاسی پدید آید . نیم نگاهی به مواضع دو جناح در انتخابات نشان می دهد که هر کدام چه اندازه به آرا مردم نیاز دارند. جناح راست هنوز بر این باور است که زمان و مکان همچنان در اختیار اوست و همه ی ابزار و امکانات مورد نیاز برای دستیابی به ریاست جمهوری فراهم است و با خوش بینی تمام تصور می کنند مجلس هفتم یکبار دیگر تکرار شود و آنان با آرا مشخصی که در جامعه در اختیار دارند قوه ی مجریه را هم در اختیار بگیرند. اینان بر این اعتقادند که با در اختیار گرفتن سه قوه همه ی مشکلات معضلات کشورحل خواهدنمود.این درحالی است که بادراختیارداشتن دوقوه  هنوز هیچ گام اساسی در حل مشکل سیاسی ، فرهنگی ، اجتماعی و اقتصادی بر نداشته و برنامه ای را هم ارائه نکردند.تا بر اساس آن برنامه رضایت مردم در داخل و فشار خارجی از بیرون را کاهش دهد. نامزد انتخابات ریاست هر کس که باشد باید معیارهایی را که نظام و انقلاب می طلبد داشته باشد در رأس همه ی معیارها توانایی ، اجرایی درک کافی از مبانی انقلاب و علاقمند به آرمان امام راحل که همان مردمی بودن است قرار دارد. مردم ایران به اندازه ای از رشد و بلوغ سیاسی دست یافتند که به شخصیت توانا ، کارآمد و قاطع که بتواند از حقوق شهروندان دفاع کند رأی دهند.

گروه های سیاسی و شخصیت هایی مانند : کروبی،معین،هاشمی رفسنجانی،توکلی،ولایتی،لاریجانی،محسن رضایی و احمدی نژاد را به عنوان کاندیدا معرفی کردند. بدون شک اگر این افراد وارد صحنه ی انتخابات شوند رقابت جدی خواهد بود. اکنون پرسش تحلیل گران سیاسی و مردم این است که چرا و به چه دلیل محافظه کاران نامزد اصلی خود را مشخص و معرفی نمی کنند؟ عده ای بر این اعتقادند که محافظه کاران شخصیت نیرومندی برای ریاست جمهوری با معرفی شدن نامزد اصلاح طلبان در اختیار ندارند، دوم اینکه محافظه کاران در زمینه ی سیاست خارجی ، مسایل فرهنگی و اجنماعی سخن تازه و برنامه ی جدیدی برای ارائه ندارند،این گروه کم و بیش در زمینه های اقتصادی سخن به میان می آورند چیزی که تا کنون تحقق نیافته است و بالاخره مهم  تر از همه اینکه محافظه کاران رقابت انتخابات را با ظرفیت مجلس هفتم می پذیرند نه آن مقداری که اصلاح طلبان می خواهند.

در حال حاضر وضعیت به گونه ای است که مردم برنامه ای را می پذیرند که از حیث کمی و کیفی از برنامه های 76 آقای خاتمی قویتر و عملی تر باشد و تنها حرف و سخنرانی نباشد.جناح راست شعار حل مشکلات را پیش گرفتند تا با استفاده از این ابزار قدرت اجرائی را بدست گیرد. به نظر می رسد که مردم با در اختیار گرفتن تمام ارکان قدرت توسط یک گروه و جناح سیاسی موافق نباشند،زیرا باور این است که موجب می گردد آرادی های مدنی و زمینه های انتقاد به کلی از جامعه رخت بر بندد. شواهد و قراین موجود نشان می دهد وضعیت فعلی اصلاح طلبان در دستیابی به وفاق در درون گروه های دوم خرداد بهتر از جناح راست است. آمادگی برای وفاق و اتحاد در اصلاح طلبان بیشتر است. زیرا در صورت عدم رأی مردم به اصلاح طلبان این گروه ها همه چیز را از دست خواهند داد در حالی که اگر محافظه کاران رأی مردم را به دست نیاورند تنها ریاست جمهوری و قوه ی مجریه را از دست داده اند این خود دلیل مهمی است که اصلاح طلبان برای پیروزی خود ارائه می نمایند. انتخابات نهم نه تنها در ایران به شدت مورد بحث و گفت وگو قرار دارد بلکه در خارج از ایران نیز داغ تر و حساس تر پیگیری می شود. خارجیان به این دلیل در صدد ارزیابی نهمین انتخابات ریاست جمهوری هستند تا دریابند که چند درصد مردم در آن شرکت می کنند تا به این نکته بپردازند که رئیس جمهوراز محبوبیت و مشوعیت مردمی برخوردار است؟ در این شرایط وظیفه ی ملی حکم می کند همه ی ایرانیان زمینه را برای انتخاباتی پرشور و پرهیجان فراهم سازند تا از این رهگذر ایران در برابر اجانب برای همیشه بیمه شود. موضوع دیگری که برای مردم بسیار مهم است این است که می خواهند قانع شوند آیا آرا آنان در تصمیم سازی مؤثراست ؟ تردیدی نیست که مردم به برنامه ی نامزدها رأی می دهند پس از مدتی رئیس جمهور ارائه دهند برنامه بود نمی تواند به چیزی که رأی مردم برای آن داده شده عمل کند رهبری معظم انقلاب از همه ی گروه ها و هواداران آنان خواستند تا نامزدهای انتخاباتی را تخریب نکنند که آنها در فضایی مناسب و آزاد به رقابت بپردازند با این بیان روشن می شود که رهبر انقلاب خواهان شرکت همه جانبه ی مردم در انتخابات بوده و میزان را رأی ملت میدانند و آرا ملت است که دشمنان را مأیوس و سرخورده می سازد . نکته ای که نباید فراموش گردد این است که مطبوعات ابزار و عامل مناسبی یرای ایجاد انگیزه جهت جلب مردم و زمینه سازی حضور آنان به پای صندوق های رأی خواهند بود مطبوعات را باید در این زمینه تقویت کرد و به خاطر موضوعات کوچک و بهانه های غیر منطقی آن را مورد تهدید قرار نداد. سایر رسانه های دولتی نیز با شیوه های مدرن و جانبداری از منافع ملی که برگزاری انتخابات با حضور شکوهمند ملت ایران است را باید تبلیغ نمایند.    

چاپ شده درنشریه گویه هنگام انتخابات نهم ریاست جمهوری

سیدمحمدحسین دریاباری

"سخن ما"

"سخن ما"

سرمقاله گویه

نشریه ی گویه در سال 72 در چند شماره منتشر گردید. اما پاره ای از موانع و مشکلات دست در دست هم دادند تا آن نشریه از انتشار باز ماند‍.

اما اکنون آن موانع و مشکلات در حال برطرف شدن می باشد . گویه از آغاز بدین گونه شکل گرفته بود که قدرت تحمل داشته و به دیگران هم بگوید که باید تحمل نمود . تحمل وشکیبایی دربرابرانتقادات دیگران گامی جهت تحقق اهداف بلند یک ملت است . البته در چند شماره ای که گویه منتشر گردید دیدگاه های متفاوت و گوناگون در جامعه را در حد توان منعکس نمود. آن هنگامی که چنین تفکری نه تنها از سوی مقامات کشور خریدار نداشت بلکه تک صدایی و طرد دیگراندیشان تبلیغ می شد.به گونه ای که در عصر سازندگی حامیان نظام جمهوری اسلامی هم قدرت بیان اشکالات را نداشتند.این نشریه توانست مسایل سیاسی،اجتماعی و اقتصادی را از زبان دیگران مطرح و تحلیل واقع بینانه ارائه دهد.کسانی که مسائل کشور را دنبال می کردند به خوبی به یاد دارند در عصر سازندگی هر روزنامه ای که شیوه ی منتقدانه داشت در نماز جمعه ی تهران متهم می شد که چوب لای چرخ دولت می گذارد و از آهنگ ترقی و سرعت می کاهد؟تا اینکه همه ی منتقدان و متفکران علاقمند به ایران مهر سکوت بر لب زدند،آنچه که نمی بایست اتفاق بیافتد متأسفانه اتفاق افتاده است.

با انتخابات دوم خرداد فضای کشور بکلی تغییر یافت و همه باید عادت کنند که در چهارچوب ضوابط و مقررات دیدگاه خود را بیان کنند. در پرتو بیان نظرات و اندیشه ها است که تکامل و ترقی برای هر جامعه ای پدید می آید.گویه می خواهد به گونه ای عمل نماید که هر اندیشمند و شهروند ایرانی بتواند آنچه که در درون ذهن او نهفته است و با قوانین منافات ندارد بیان کرده و بنویسد.جامعه ی مدنی واقعی،آن جامعه ای ا ست که همه بتوانند حرف و اندیشه ی خود را بیان کنند و وابستگی به احزاب،قدرت حاکم،گروه های تصمیم گیرنده و داشتن ثروت و امکانات انبوه معیاری برای برتری در بیان عقاید و اندیشه ها نباشد.مطبوعات کم وبیش در اطلاع رسانی موفق بودند و باید فعالانه تر در جامعه حضور داشته باشند،انتقاد ار مسئولان و مدیران جامعه حق طبیعی و قانونی مطبوعات محسوب می گردد.اگر اعمال و رفتار مدیران و کارگزاران زیر نظر چشمان تیز مطبوعات و مردم باشد هم مدیران فعالانه تر تلاش می کنند و هم نیروهای شایسته تری برای تصدی امور گمارده می شوند.تردیدی وجود ندارد که در میان مردم مغزهایی وجود دارد که از کارگزاران و مدیران دولت قویتر و نیرومندترند،اما شناخته شده نیستند.اگر زمینه های گفت وگو و مباحثات فراهم باشد این مغزها و اندیشه شناسایی می شوند و پس از آن می توان آنان را برای خدمت به ایران به کار گمارد.اکنون سؤال این است چرا باید نشانی مغزها و اندیشه های ایران زمین را از کشورهای دیگر گرفت؟ و آنان را در گوشه و کنار میهن عزیز منزوی یافت؟ انقلاب اسلامی دو دهه را پشت سر گذارده است اما مشکلات اجتماعی و اقتصادی هر لحظه خود را بیش از پیش می نمایاند باید با مشارکت همه ی اندیشه ها و مغزها که متعلق به ایران است به حل این معضلات پرداخت. برای راندن  متفکران به حاشیه از دین،مذهب و مقدسات خرج  کردن ، در بلند مدت به زیان دین و کشور است. راه مناسب آن است که با سعه صدر و روی گشاده نیروهای توانمند و کارآمد که ایران را بهتر از جان دوست دارند و پای بند به امور دینی هم می باشند جذب نمود تا شعار ایران برای ایرانیان تحقق یابد. برخی از تنگ نظری و محدوداندیشی را باید کنار گذاشت و از فرار مغزها جلوگیری نمود. بدون شک در ده سال آینده ایران از جوانترین کشورهای جهان است به همین دلیل بحرانهای سخت و دشواری در پیش رو داریم . اکنون باید برای پدیده های قابل پیش بینی چاره ای اندیشید. آیا مسئولان بیکاری،فقر خانواده ها و افت تحصیلی فرزندان ایران که کم درآمد هستند را نمی بینند؟ آیا آقایان سوء تغذیه و بیماری گوناگون مردم را احساس نمی کنند؟ آیا مقامات آمار جدایی و طلاق زن و مرد و بی سرپرستی کودکان آنان را به علت مسایل اقتصادی و اجتماعی ملاحظه نمی کنند؟ اگر امور یاد شده را ملاحظه می نمایند چرا به فکر نیروهای کارآمد و شایسته برای حل معضلات نیستند؟ بسیاری احساس می کنند دولت،قوه ی قضائیه و مجلس و سایر نهادهای ذی ربط از جذب نیروهای قوی و کارآمد ممانعت می کنند.دلیل اصلی آن هم ضعف بدنه ی همان قوا و نهادها است. به هر تقدیر باید مقررات و ضوابط جذب بر پایه ی شایستگی استوار گردد نه پاره ای از روابط، آشنایی و صلاح دیدها. بنابراین باید به همه امکان و فرصت ابراز عقیده و سلیقه را داد . اگر اندیشه و فکر در اذهان مکتوم بماند و زمینه برای بازگو کردن آن فراهم نگردد تهدیدآمیز خواهد شد زیرا فکر بی خطر و سازنده هنگامی که امکان ابراز نیابد مخفی می شود و به عقده تبدیل و در آینده تخریب آمیز می گردد.بنابراین نشریه ی حاضر هر اندیشه و فکری که با مبانی و روح قوانین منافات نداشته باشد را منتشر می کند،علاوه بر این همه ی احزاب ،گروه ها ،تشکل های سیاسی و مذهبی می توانند با حفظ حرمت افراد نظرات خود را بیان کنند . به نظر ما همه ی احزاب و گروه های چپ،راست،میانه رو و سایر طیف ها مسلمان و ایرانی اند و نظریات آنان که موجب وحدت ملی و تقویت سازندگی در ایران باشد منعکس می شود این نشریه می خواهد اطلاع رسانی مناسب و واقع بینانه داشته باشد هدف اصلی آن خدمت به دین و ایران و ایرانیان است.

چاپ شده درنشریه گویه شماره ای که دربومهن منتشرگردید پس ازانتخابات 76

سید محمد حسین دریاباری

تحریف واقعیات درخبرپژواک

تحریف واقعیات درخبرپژواک

اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان قم ، نامه ای مورخ 28/9/86 به دفتر نشریه گویه ارسال کرد ،این نامه که با امضای معاونت مطبوعات و تبلیغات ،آقای خامه یار بوده از اینجانب بعنوان مدیر مسوول هفته نامه گویه خواست تا به آن اداره کل مراجعه و در خصوص چاپ مقاله ای تحت عنوان (( نگاهی به حقوق زنان )) در شماره 136 توضیحات لازم را ارایه و دلیل آن را بیان نمایم . اظهارات و مفادنامه نشان می دهد که نامه با ضرب الاجل ،ضرورت حضوروفوریت همراه است . البته وی درهنگام گفتگوبه علل آن اشاره کرده است.همه اینها درخبرپژواک امده است.

اینجانب در تاریخ مقررکه در نامه قیدگردیده بود، به دفتر کار ایشان مراجعه و در خصوص موضوع مذکور به گفتگو و تبادل نظر پرداخیتم . در این نشست علاوه بر مسوول دفتر وی که مطالب را جهت چاپ در نشریه پژواک آن اداره می نگاشت معاونت فرهنگی مدیر کل هم حضور داشت . بنظر می رسد که ایشان به دلیل روحانی بودن ونیزبعلت کارشناس مجوزصدورکتاب بودن حضورش در جلسه جنبه داوری و قضاوت داشت که با دقت مذاکرات ما را گوش فرا می داد .

این موضوع به گونه ای در رسانه داخلی ارشاد بازتاب یافت که غالب خوانندگان بر این باورند که اخلاق رسانه و تقوای مورد نیاز رسانه ای مراعات نگردید . نکته ای که قبلا معاونت مطبوعات و تبلیغات در خصوص انتشار سرمقاله ای در شماره 127 هفته نامه گویه به مدیر مسوول آن ، تحت عنوان « جایگاه اخلاق رسانه ی » خاطر نشان کرده است . این اسناد در خلال این نوشته از نظر خوانندگان خواهد گذشت . برخی ازکارشناسان ، این گونه تذکر دادن اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی ، به مطبوعات را مغایر با قوانین و مقررات ارزیابی و دخالت در امور قوه قضائیه تلقی می کنند . عده ای از رونامه نگاران و دوستانی که متن نشریه پژواک را مطالعه کردند معتقدند این حرکت توجیه عمل غیر قانونی و عجولانه اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی در توقیف ده ماهه گویه است که به دستور مقام قضایی رفع توقیف گردیده است . در نامه آن اداره کل آمده است مقاله مندرج در گویه عفت عمومی را جریحه دار کرده است . آقای خامه یار در توجیه کار خویش نکاتی را یادآور شد که در « پژواک » هم آمده که خلاصه آن این است . از آنجایی که من متصدی مطبوعات و نشریات در اداره کل هستم و از سوی دیگر چون بعنوان عضو هیئت منصفه مطبوعات هم برگزیده شدم جهت دفاع مناسب از مطبوعات می خواهم توجیه و دلیل چاپ آن مقاله را بدانم . اینجانب در خصوص علل چاپ و توجیه مناسب بودن و عدم مغایرت آن متن با عفت عمومی را بشرح زیر به طور مفصل تبیین و تشریح کردم . 

1-    من در ان جلسه مقاله را حقوقی و فقهی دانستم که چنین نیزهست و دانستن آن مفاهیم هم به عقیده همه علما ازقدیم گرفته تا به امروز واجب و لازم است .

2-    مقاله بویژه متن مورد ایراد درصد بیان چند مساله حقوقی است که دانستن پیامد آن برای پسران و دختران تازه ازدواج کرده لازم است .چاپ متن صرفابخاطرتحقق این اهداف ونه چیزدیگری صورت پذیرفته است.

3-    بلحاظ قانونی در متن مورد اشکال هرگز الفاظ و واژه تحریک آمیز که رکیک باشد استخدام نشده است آنچه که قانون منع می کند و عفت عمومی جریحه دار می گردد بکارگیری الفاظ رکیک و بی محتوا است .

4-    در آن جلسه گفته شد در رساله ها که از تیراژ بالاتری هم برخوردارند و واژه های تندتر و حتی به فارسی بکار رفته است مانند « وطی کردن » نزدیکی کردن «‌ حشفه » ختنه گاه و مطالبی از این دست .دراین خصوص چه بایدکرد؟.تازه همه اینهابرروی اینترنت هم قرارگرفت .

5-    در آن جلسه به استحضار رساندم که با کتب گوناگونی  درباره عقد ، زفاف ، رابطه پسر و دختر و ده ها  مسایلی از این قبیل نوشته شد چگونه برخورد خواهید کرد؟ در آن جلسه از هزلیات شعرا که کتاب آنان در اختیار است . از نشریات مانند هفته نامه سلامت . برنامه های صدا و سیما و بالاخره کتاب حلیة المتقین و زهرالربیع که اصلاٌ معلوم نیست هدفش چیست ؟ و در اختیار فروشندگان و خریداران است . نام بودم .

6-    علاوه بر این در آن جلسه به حضار عرض کردم مقاله حقوقی مزبور در چند شماره هفته نامه گویه در ستون ویژه چاپ شده است و خواننده ویژه دارد . معلوم نیست این مقاله  را همه بخوانند به این دلیل که نشریه عمومی است .آیا روزنامه ها که عمومی هستند و مخاطب فرا گیر دارند ، مگر همه ی خوانندگان روزنامه ، از صفحه اول تا پایان  آن را می خوانند ؟ . قطعاٌ چنین نیست . خوانندگان جراید انتخاب می کنند و موارد مورد نیاز را مطالعه می کنند. بخصوص اینکه مقاله مورد بحث با چند حدیث عربی و ترجمه آن پی درپی که بیشتر ستون را پر کرده بود آغازشد. متن مورد اشکال و مناقشه در اواخر آن قرار گرفت که به یقین افراد عادی اقدام به خواندن چنین مقاله ای نخواهند کرد .

این چکیده مطالبی بود که در آنجا باستحضار رساندم . چیزی که در نشریه پژواک آمده گفته شد مدیر مسوول نشریه گویه مقاله فوق الذکر را حقوقی ، آموزشی و تخصصی قلمداد کرده است . ای کاش نشریه مذکور اخلاق رسانه ای را رعایت می نمود و چند سطر از مطالب مطرح شده  را می نوشت تا به اصطلاح آن دسته از کسانی که تلفنی در خصوص متن فوق تذکر دادند با این مطالب موردگفتگو توجیه می شدند .

در آن جلسه آقای خامه یار گفت : ما بارها در خصوص تبلغ از ابزار وآلات موسیقی هشدار دادیم که احساس کردم این هم مربوط به ماست من به ایشان عرض کردم لااقل فشار بر مطبوعات را کاهش داده و از آنها حمایت کنید تا نویسندگان بتوانند با آرامش و ایجاد ابتکار و خلاقیت به کار خویش تداوم بخشند .ایشان مطلبی را مطرح نمودند که من تصور کردم ممکن است این موضوع مزاح وشوخی باشد ،وآن اینکه این بخش ازمقاله ممکن است  شکایت هم در پی داشته باشد پس از چند روز معلوم شد که معاونت دادستان قم اقدام به آن کرده است.درهمان روزموضوع نقدمقاله مطرح گردید گفتم خانمی به محتوای مقاله نقدکرده وماآن راچاپ خواهیم کردنگاه منتقداصلاارتباطی بابرداشت داره کل فرهنگ وارشاداسلامی قم ندارد.نقدفوقالذکرکه ازخانم افسانه زمانی مهرکارشناس روانشناسی بالینی به مسایل حقوقی وفقهی بوددرشماره 137گویه چاپ گردید.ظاهرانامبرده ازاعضای کمیسیون بانوان استانداری قم است. درپایان خاطرنشان می شودموضوع چاپ نقدمقاله صرفابه این دلیل عنوان گردیدکه درنامه اداره کل فرهنگ وارشاداسلامی آمده است ازچاپ ادامه مقاله موردبحث خودداری نمایید.پرسش اساسی برای ماوبسیاری ازروزنامه نگاران ازجناحهای گوناگون این است که چرااداره کل فرهنگ وارشاداسلامی قم باهفته نامه گویه برخوردتندراآغازکرده است ؟بااینکه گویه چه درزمان اصلاحات وچه دردوران دولت نهم درمواجهه بامسایل نگاهی ملایم ُ آرام ومنطقی داشته است .اینگونه برخوردبامطبوعات تقریبادرشهرمقدس قم بی سابقه یاکم سابقه بنظرمی رسد .درمیان مطبوعات کم وبیش نشریاتی هستند که به عناوین گوناگون به جناحهای سیاسی نزدیک هستند .شماری ازاینهابه همین دلیل مواضع تندوتیزداشته ودارند ،وفی الواقع نقش نمایندگی جناح مربوطه راایفامی کنند.دراین خصوص  اصلاح طلبان وجناح راست تفاوتی باهم ندارند.ولی حرکات وسکنات نهادحامی مطبوعات موجب شگفتی همه اصحاب مطبوعات حتااصحاب مطبوعات جناح راست نیزگردیده است.اینان کسانی راکه تادیروزمخالف خویش می پنداشتند امروزباانان تقریباهمرازگشته اند وبانشریاتی که گردانندگان ان بلحاظ فکری وقانون گرایی همگون ترمحسوب می شوندبه ستیزبرخواستند.بزبان ساده وگویامی توان گفت بدلیل فقدان تجربه ،ضعف مدیریت وبالاخره عدم کارایی ، وردوشعارمناسب همچنان برزبان جاری است ،اماسوراخ دعامفقودوگم شده است .متن کامل مقاله .{نگاهی به حقوق زنان }درذیل ازنظرخونندگان می گذرد.آن بخش ازمقاله مزبورکه موردمناقشه وایراد اداره کل فرهنگ وارشاداسلامی قم بوده وباارسال نامه ای آن رامغایرباعفت عمومی ارزیابی کرده ، باقلم درشت ورنگ قرمزمعین ومشخص شده است.خونندگان وصاحب نظران  می توانند باارسال دیدگاه خویش مارا دراین زمینه یاری دهند .

سید محمد حسین د ریاباری

گفتار اول:

حق الحبس و ارتباط آن با اطاعت زن از شوهر

موارد وجوب اطاعت زن از شوهر

اسماعیل باقریان خوزانی

بد نیست در این مقال به مواردی که شرع مقدس اسلام اطاعت زن از شوهرش را واجب دانسته و بدان امرنموده، پرداخته شود تا معنای  اطاعت زن از شوهرش نیز روشن تر گردد.

طبق آن چه که از احادیث و روایات فهمیده می شود، زن باید از همسرش اطاعت نماید و در تمام امور مطیع او باشد به طوری که در سخت ترین شرایط نیز تعدی و تخطی ننموده، خود را ملزم به رعایت حقوق همسرش بداند. در روایت عبدالله بن سنان آمده است:

« عن عبد الله بن سنان، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: ان رجلا من الانصار على عهد رسول الله صلى الله علیه وآله خرج فی بعض حوائجه فعهد إلى امرأته عهدا ان لا تخرج من بیتها حتى یقدم، قال: وان اباها قد مرض فبعثت المرأة إلى رسول الله صلى الله علیه وآله تستأذنه أن تعوده فقال: لا اجلسی فی بیتک واطیعی زوجک قال: فثقل فأرسلت إلیه ثانیا بذلک فقال: اجلسی فی بیتک واطیعی زوجک قال: فمات أبوها فبعثت إلیه إن أبی قد مات فتأمرنی ان اصلی علیه فقال: لا اجلسی فی بیتک واطیعی زوجک قال: فدفن الرجل فبعث إلیها رسول الله صلى الله علیه وآله ان الله قد غفر لک ولابیک بطاعتک لزوجک. »

« عبدالله بن سنان از ابی عبدالله نقل می کند: مردی از انصار در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به جهت حوائجش از خانه خارج شد و با زنش عهدی نمود تا وقتی که برنگشته، از خانه بیرون نرود. پدر زن مریض بود لذا زن کسی را نزد رسول خدا فرستاد تا برای دیدن او از ایشان اذن بگیرند. حضرت فرمودند: بنشین در خانه ات و اطاعت نما همسرت را. پس مجددا نزد ایشان فرستادند و باز پیامبر فرمودند: بنشین در خانه ات و همسرت را اطاعت نما. پس پدرش مرد. نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله فرستادند و از ایشان جهت گزاردن نماز اذن خواستند، حضرت فرمودند: نه ، بنشین در خانه ات و شوهرت را اطاعت نما. آن گاه پس از دفن پدر زن، رسول خدا شخصی را نزد او فرستاده  و به ایشان گفتند: به درستی که خداوند تو و پدرت را به جهت اطاعت از همسرت آمرزیده است.»

این روایت کاملاً به بیان ا طاعت زوج از سوی زوجه پرداخته است.

1 – 1. حقوق مرد بر زن

طی نگاهی که بنده به کتب روایی داشتم، مواردی را از آن کتب استخراج نموده و در ذیل می آورم. در واقع می توان چنین عنوان کرد که این موارد، گویای اطاعت کامل زوجه از همسرش می باشد، جز در چند مورد که از این حکم استثنا شده است .

« عن محمد بن مسلم، عن أبی جعفر علیه السلام قال: جاءت امرأة إلى النبی صلى الله علیه وآله فقالت: یا رسول الله صلى الله علیه وآله ما حق الزوج على المرأة ؟ فقال لها ان تطیعه ولا تعصیه ولا تصدق من بیته إلا باذنه ولا تصوم تطوعا الا باذنه ولا تمنعه نفسها وان کانت على ظهر قتب ولا تخرج من بیتها إلا باذنه وان خرجت بغیر اذنه لعنتها ملائکة السماء وملائکة الارض وملائکة الغضب وملائکة الرحمة حتى ترجع إلى بیتها قالت: یا رسول الله صلى الله علیه وآله من أعظم الناس حقا على الرجل ؟ قال: والده قالت: فمن أعظم الناس حقا على المرأة ؟ قال: زوجها قالت: فمالى علیه من الحق مثل ماله على قال: لا ولا من کل مأة واحدة الحدیث. »

محمد بن مسلم از ابی جعفر علیه السلام نقل می کند: « زنی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: ای رسول خدا چه چیزی است حق شوهر بر زن؟حضرت فرمودند: شوهرش را اطاعت کند، عصیان او را ننماید، بدون اذنش از خانه ی او صدقه ندهد، روزه مستحبی نگیرد مگر به اذن او، ممانعت نفس خویش در مقابل او ننماید، از خانه اش بدون اذن او خارج نشود، و اگر بدون اذن او خارج شود، ملائکه ی آسمان و زمین و ملائکه ی رحمت و غضب تا زمانی که به خانه اش برگردد، او را لعنت می کنند. زن پرسید: ای رسول خدا بزرگترین مردم از جهت حق بر مرد چه کسی می باشد؟ حضرت فرمودند: پدر ایشان. سپس یرسید: بزرگترین مردم از جهت حق بر زن چه کسی می باشد؟ پیامبر فرمودند: شوهر

او. »

1- اطاعت زوج و عدم عصیان او

یعنی زن نباید از اطاعت شوهرش سرپیچی نماید به طوریکه در روایات از آن به عنوان جهاد یاد شده است .

عده ای از اصحاب، از علی بن ابراهیم علیه السلام نقل نموده اند که ایشان فرمودند

: « جهاد المراة حسن التبعل »

« جهاد زن ، اطاعت نمودن و زینت نمودن برای همسرش می باشد. »

2- عدم دادن صدقه، هبه و نذر مگر به اذن شوهرش:

زن نمی تواند بدون اجازه ی همسرش صدقه بدهد، هبه نماید و یا نذری را ادا نماید، مگر به اذن او حتی اگر در مال خودش باشد؛ یعنی زن نمی تواند بدون اذن شرعی شوهرش در هر آن چه که متعلق به خودش هم می باشد دخل و تصرف نماید.

عبدلله بن سنان از ابی عبدلله نقل می نماید که حضرت فرمودند:

« لیس للمراةِ أمرّ مع زوجها فی عتقٍ و لا صدقةَ  و لا تدبیرُ  و لا هبةَ  و لا نذرُ فی مالِها الا فی زکاةٍ او بر والدیها أو صلة قرابتها. »

3- عدم گرفتن روزه مستحبی بدون اذن شوهر:

از عبارت در حدیث مذکور و روایات دیگر چنین استفاده می شود که زن

نمی تواند بدون اذن شوهرش روزه ی مستحبی بگیرد .

« ... و لا تصوم‌ تطوعاً الا بِاذنه ... »

و روایت عمرو بن جبیر العزرمی از ابی عبدالله علیه السلام گویای این مطلب

می باشد.

4- عدم ممانعت نفس خویش در برابر شوهر

به این که  زن، نفس خویش را در هر زمانی، صبح و شب، در اختیار زوجش قرار دهد .

« ... و لا تمنعه نفسها ... »  و « ... و تعرض نفسها علیه غدوةً و

عشیة ... »

5-         عدم خروج زن از خانه بدون اذن شوهرش:

زن هیچ گاه نمی تواند بدون اجازه ی همسرش از خانه بیرون رود مگر در امور ضروری و واجب و در واقع این عمل از او سلب شده است و ملزم به رعایت آن می باشد.

در روایات چنین آمده که زن نمی تواند حتی بدون اجازه ی شوهرش، برای عیادت پدر و مادرش، نمازگزاردن و تدفین آنان از خانه خارج شود.

چنان چه زن از نهی موجود تخطی نماید، و بدون اذن از خانه خارج شود، ملایکه آسمان و زمین، ملائکه غضب و رحمت تا زمانی که وی به خانه بر گردد، او را لعنت

می کنند.

« ... و ان خرجت بغیرِ اذنِهِ لعنتها ملائکةِ السماءِ  و ملائکة الارضِ و ملائکة الغضبِ و ملائکة الرَحمةِ حتی ترجع الی بیتها... »

همچنین خروج بدون اذن، دلیلی است برای عدم وجوب پرداخت نفقه و سقوط آن از گردن زوج.

علی بن ابراهیم به اسنادش از ابی عبدلله علیه السلام نقل می کند که حضرت محمد صلی الله علیه و آله فرمودند:

« أیما امراة خرجُت من بیتها بغیرِ اذنِ زوجِها فلا نفقة لها حتی ترجع. »

4-         طیب نمودن زن، خویش را به بهترین پاک کننده ها، پوشیدن بهترین لباس ها و زینت نمودن به بهترین زینت ها.

« ... و علیها أن تطیبُ بأطیبُ طیبها و تلبسُ احسن ثیابها و تزین بأحسن

زینتها ... »

در کتاب« ارشاد الاذهان  » حقوق مرد را چنین بیان می دارد: « تمکین و دوری نمودن و برطرف کردن آن چه موجب نفرت است. »

امام نیز در کتاب« تحریر الوسیله  » می فرمایند: « از حق مرد بر زن این است که او را اطاعت کند، معصیت او را ننماید، از خانه اش بدون اذن او بیرون نرود و لو نزد اهل خودش حتی اگر برای عیادت پدر، و یا در عزای او. »

پس طبق این اقوال و احادیث می توان حقوق مرد بر زن را به دو دسته تقسیم نمود که عبارتند از حق خاص و حق عام.

حق خاص که عبارت است از  این که  زن، نفس خویش را در هر زمانی، صبح و شب، در اختیار زوجش قرار دهد و بدون وجود هیچ مانع شرعی ، ممانعتی به عمل نیاورد.

« ... و لا تمنعه نفسها ... »  و « ... و تعرض نفسها علیه غدوةً و

عشیة ... »

و منظور از نفس خویش را در اختیار زوج قرار دادن: وطی کردن زن است و تحقق وطی به آن است که حشفه یا مقدار آن از سوی شخص مقطوع الآله مخفی و پنهان شود و ضابطه آن داخل شدن مقداری از آلت است که موجب غسل می شود، خواه در جلو یا پشت که همین وطی نمودن موجب استقرار کامل مهریه بر عهده زوج می گردد.

حق عام: در واقع همان اطاعت نمودن و فرمانبرداری زن از مرد و رعایت حقوق مرد در تمام امور (  جز در چند مورد که بعداً بدان ها اشاره می شود )، تحقق می یابد که از آن به عنوان تمکین عام یاد می گردد.

مانند :

1-         اطاعت زوج و عدم عصیان او

2-         عدم دادن صدقه، هبه و نذر مگر به اذن شوهر

3-         عدم گرفتن روزه مستحبی بدون اذن شوهر

4-         عدم خروج زن از خانه بدون اذن شوهر

5-         طیب نمودن زن، خویش را به بهترین پاک کننده ها، پوشیدن بهترین لباسها و زینت نمودن به بهترین

 زینت ها

فهرست منابع

1-  قرآن کریم

2- ابن اثیر، مجد الدین ابی السعادات المبارک بن محمد الجزری، النهایة (  قم: موسسه اسماعیلیان، 1364 )، ج 5.

3- توضیح المسائل و استفتاح از مراجع.

4-    حلی، ابی منصور حسن بن یوسف بن مطهر اسدی                                                              ارشاد الاذهان الی احکام الایمان. قم: موسسه النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسین، 1410ه، ج 2.

5- خمینی، روح الله. تحریرالوسیله. ترجمه علی اسلامی. قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه ی مدرسین حوزه، [ بی تا ]، ج 4، 3 و 2.

6- سیاح، احمد. فرهنگ بزرگ جامع نوین. ترجمه ی المنجد. تهران: انتشارات اسلام 1380.

7-  شهید اول، شمس الدین محمد بن جمال الدین مکی العاملی                                                  اللمعه دمشقیه. ترجمه علی شیروانی و محسن غرویان. قم: انتشارات دارالفکر، 1380، ج ، 2.

8- شهید ثانی، زین الدین بن علی العاملی.  شرح لمعه. ترجمه و تبیین علی شیروانی. قم: موسسه انتشارات دارالعلم، 1383، ج 5، 10 و 13.

9-   طوسی، ابی جعفر محمد بن الحسن .مبسوط فی فقه الامامیه.تهران: المکتبة المرتضویه لاحیاء الآثار الجعفریه، 1387 ه.ج 4 و 8..

10- عاملی فقعانی، زین الدین ابوالقاسم علی. الدرالمنضود. شیراز: مکتبة مدرسه امام العصر

[ عج ]، 1418 ه.

11- عاملی، علامه شیخ حر. وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه.بیروت: دار احیاء التراث العربی،[ بی تا ] ، ج  18، 14، 19، 16و 12.

12- فاضل هندی، بهاء الدین محمد بن الحسن بن محمد اصفهانی. کشف اللثام. [ ط.ج ]. قم: موسسه النشرالاسلامی التابعة لجماعة المدرسین، 1416 ه، ج 2 و 7.

13- قانون مدنی.

14- کلینی الرازی، ابی جعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق. فروع کافی.تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1388ه، ج 5 و 7.

15- محقق حلی، شرایع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام. تهران: انتشارات استقلال، 1409 ه، ج 1، 2 و4.

گفتگوی تبیان با دکتر سید یحیی یثربی ریاست دانشگاه کردستان و استا

گفتگوی تبیان با دکتر سید یحیی یثربی ریاست دانشگاه کردستان و استاد فلسفه در دانشگاه تبریز

پیرامون رابطه فلسفه با علم – عرفان – دین و اجتماع      مورخ1374

تبیان : رابطه فلسفه با عرفان – کلام – منطق و سایر علوم چگونه می باشد

؟جواب : این سوال را باید به چند سوال جداگانه تجزیه کرده  و مورد بحث قرار داد به این شرح:

1-      فرق فلسفه با سایر علوم چیست ؟ در جواب باید گفت : فلسفه با علوم به اصطلاح امروزی آن و چیزی در مقابل فلسفه این تفاوت را دارد که اولا قلمرو احکام و مسائل علوم محدوداند و همه هستی را در بر نمیگیرد بر خلاف احکام و مسائل فلسفی که جامع و فرا گیرند 0 البته منظور من از فراگیری  کلیت نیست چون کلیت در قوانین علمی هم مطرح هست احکام علمی و قوانین و مسائل علمی همه در عین ابطال پذیریشان کلی هستند اما کلی در حوزه خود نه نسبت به نگرش کلی به کل هستی 0 ثانیا – احکام و مسائل علمی متکی به تجزبه و آزمایش اند و آزمون و ابطال می پذیرند در حالی که قواعد و قوانین فلسفی هر گز با محک تجربه قابل ارزیابی نیستند 0 مثلا انبساط آهن در اثر حرارت  یک حکم علمی است که می توان آنرا با محک تجربه ارزیابی کرد و در صورت منفی بودن نتیجه حکم به ابطال آن کرد 0 اما اینکه وجود ممکن نیازمند وجود واجب است که یک مسئله فلسفی است هر گز با تجربه قابل ارزیابی نیست 0

2-       2- فرق فلسفه با عرفان چیست ؟ فلسفه با عرفان از چند جهت فرق دارد از جمله : الف – فرق در ابزار کار – ابزار کار فیلسوف – عقل و اندیشه است در حالی که ابزار کار عارف ریاضت و سلوک است  ب – فرق در هدف – هدف عارف فنا در حقیقت است در حالیکه هدف فیلسوف فهم حقیقت است 0 ج – فرق در محصول معرفتی – چیزی که سر انجام بدست فیلسوف می آید علم و آگاهی است ولی آنچه عارف بدست می آورد شهود است 0

3-       3- فرق فلسفه با کلام  کلام و فلسفه نیز از چند جهت با هم فرق دارند از جمله   الف – فرق در ابزار  اگر چه اهل کلام نیز همانند فلاسفه  از عقل بهره می گیرند  اما فلاسفه تنها از عقل و موضوعات عقلانی بهره می گیرند در حالی که اهل کلام از مسموعات دینی همانند آیه و حدیث و نیز از مسائل ارزشی مانند حسن و قبح نیز بهره می گیرند 0 ب – فرق در هدف – هدف فیلسوف فهم جهان و درک حقیقت است و هدف اهل کلام حمایت از عقیده شریعت خاصی است 0 از اینجا می توان فرق کلام و عرفان را نیز تا حدودی فهمید 0 اما فرق فلسفه با منطق  در این باره باید گفت که منطق چیزی در عرض فلسفه نیست بلکه منطق نسبت به فلسفه جنبه ابزاری دارد 0 به این معنی که فلسفه بر اساس تفکر استوار است و منطق هم وسیله ایست که به تنظیم تفکر کمک می کند 0

تبیان :  فلسفه مشاء با حکمت متعالیه چه فرق دارد ؟                   

  جواب : حکمت متعالیه عنوانی است که به معرفت شهودی عرفا ، می دادند ،صدرالمتالهین شیرازی معروف به ملا صدرا هم مدعی تاسیس مکتب خاصی بود که در آن مکتب میان فلسفه و عرفان و کلام آشتی ایجاد شده و در این مکتب به نیازهای هر سه چهار مکتب فکری پاسخ داده شد  صدرا نام این فلسفه و مکتب را حکمت متعالیه نامید که فرقش با فلسفه مشاء در آن است که اولا این مکتب جامع همه اقسام روشها و اهداف است ثانیا در فلسفه مشاء تنها از عقل بهره می گیرند  اما در حکمت متعالیه از ریاضت و سلوک و تعالیم دینی هم بهره می گیرند 0 البته این ادعای صدرا تا چه میزانی قابل قبول است و در کارش چقدر موفق است بحثی است دیگر که اینجا جای آن نیست 0

تبیان : مهمترین امتیاز فلسفه اسلامی با فلسفه اروپا چه چیزهائی می تواند باشد ؟

جواب : بنظر من مهمترین امتیاز فلسفه اسلامی با فلسفه اروپا  در عقلانیت و انسجام آن است 0 در توضیح باید به عرض برسانم که  جز عده محدودی از متفکران غرب  بقیه تحت تاثیر مسیحیت تحریف شده ، عقلانیت و انسجام را در تفکر از دست داده اند 0 از آنجا که الهیات مسیحی  غیر عقلانیست 0 یعنی اصولی مانند تثلیت و فداء هر گز با عقل و منطق قابل تحلیل و اثبات نیست  نوعی عقل ستیزی  یا بی اعتنائی به عقل  در نظام فکری آنان جا باز کرده که همین نکته  تفکر فلسفی غرب را هم کم و بیش تحت تاثیر قرار داده است 0 نه تنها امثال اگوستین که یک شخصیت مذهبی است  بلکه افرادی همانند دکارت و کانت هم با تمام قدرت فکری و تلاششان برای رهائی  از این مشکل نتوانسته اند در امان باشند 0 دکارت که حتی در بدیهیات شک می کند  ابتدا به گونه ای اعجاب آور خدا را مطرح می کند که انگار دیگر آن دکارت اندیشمند نیست 0 همینطور کانت او می آید و تمام دلایل و براهین اثبات وجود خدا را نقد می کند  اما بعدا می بینیم که کسی که این همه شمشیر بر عقل نظری می کشید ایمان را در پناه عقل عملی به میدان می آورد 0 و خود در مقدمه نقدش می گوید  (( می خواهم علم را کنار بگذارم تا جائی برای ایمان باز کنم )) فلسفه اسلامی  بخصوص فلسفه ای که ابن سینا پرداخته  جز در موارد محدودی که رنگ تصوف یا کلام می پذیرد در بقیه مسائل فلسفه ایست ناب  عقلانی و منسجم 0 اگر چه فلسفه اسلامی هم بعد از ابن سینا از طرفی دچار نوعی رکود شده و از طرف دیگر با تصوف و کلام در آمیخته و طبعا صفت ناب و عقلانیت خود را تا حدودی از دست داده  اما همچنان انتظام خود را حفظ کرده است 0 فرق دیگری که فلسفه ما با فلسفه غرب دارد و این باریک عامل ترجیح در فلسفه غرب است واین آن است که فلاسفه غرب از حالت سنتی سابق بیرون آمده و دست به ابداع و ابتکار زده اند و از طرف دیگر به دست آوردهای علوم توجه دارند 0 اما متفکران ما بیشتر بر روش سنتی وفادارند و بر علوم جدید توجه نکرده و متافیزیک ما را با فیزیک جدید پیوند نداده اند و حتی قطع پیوندش را از فیزیک قدیم هم زیاد جدی نگرفته اند 0

تبیان : آیا پیشرفت علوم در فلسفه تحول ایجاد کرده است ؟

جواب : بدون شک  هیچگاه متافیزیک  از فیزیک بی نیاز نبوده و نخواهد بود0 بنا بر این تحول در متافیزیک و علوم طبیعی و تجربی  حتما در تحول و تکامل فلسفه موثرند 0 من در کنفرانس فیزیک که حدود یکسال و نیم پیش  در دانشگاه کردستان برگزار شد  بحثی داشتم در رابطه فیزیک و متافیزیک و در آن بحث به موارد متعددی از این رابطه اشاره کردم که در این مقاله یکی از آنها را باختصار مورد بحث قرار می دهیم که در واقع مهمترین آنهاست و آن عبارتست از تحصیل مقدمات  باین معنی که فلسفه برخی از مقدمات خود را از علوم می گیرد 0 پس قسمتی از احکام فلسفی بر پایه مقدمات علمی استوارند 0 برای مثال 0 در فلسفه ما  در ترتیب صدور و آفرینش موجودات  وجود ده عقل ((عقول عشره )) مطرح است اینکه باید صادر اول عقل باشد دلیل و مبنایش قاعده ((الواحد  لا یصدر عنه الاالواحد )) است 0 اما اینکه تعداد این عقول باید ده عقل باشد  مبنایش تنها فیزیک است و نجوم  برای اینکه در آن زمان بر اساس هیئت بطلمیوسی نه فلک داشتیم  و اگر هیئت قدیم تعداد افلاک را صد می دانست حتما فلسفه آن روز تعداد عقول را یکصد و یک عقل فرض می کرد  همچنین اگر فلاسفه پیشین از قوانین امروزی حرکت آگاه بودند هرگز برای توجیه حرکت دورانی اجرام آسمانی به فرض نفوس برای آن اجرام مجبور نبودند  اما چون از قوانین حرکت امروزی خبر نداشتند و یگانه حرکت طبیعی شناخته شده آن روز هم حرکت مستقیم بود بنا بر این حرکت دورانی اجرام آسمانی را نمی توانستند یک حرکت طبیعی فرض کنند  و به ناچار آن را حرکت ارادی دانسته و افلاک و اجرام آسمانی را دارای روح و جان می پنداشتند 0 بنا بر این هرگز نباید رابطه فیزیک با متافیزیک قطع شود و شاید امروزه یکی از اشکالات فلسفه اسلامی در حوزه و دانشگاه آن باشد که نسبت به مسائل فیزیک کم توجه است 0

تبیان : در گذشته ظاهرا دایره فلسفه توسعه داشته و در حال حاضر قلمرو آن محدود گردیده است لطفا بفرمائید آنچه که از قلمرو فلسفه کاسته شد شامل چه موضوعاتی است ؟

جواب : در حال حاضر از قلمرو عنوان فلسفه کاسته شده است اما اینکه شامل چه علومی است ؟ و چه علومی از این قلمرو بیرون رفته اند ؟ بنظر من نباید اینگونه بگوئیم  باید بگوئیم در این قلمرو چه چیزی مانده است ؟ برای توضیح این مطلب باید به عرض برسانم که فلسفه در زمان سابق به معنی مطلق دانش بشری بود 0 و این معرفت یعنی  مجموعه معرفت بشری به دو قسمت عملی و نظری تقسیم می شد و هر یک از دو قسمت عملی و نظری را هم تقسیم می کردند به سه قسمت 0 این هم ناشی از مقید بودن قدیمی ها بود به هماهنگی الان در طبقه بندی ها زیاد مقید به هماهنگی نیستند  همانطور که شعر نو پایبند و زن و قافیه نیست  طبقه بندی ها را آزاد طبقه بندی می کنند ولی سابق می دیدند یک طرف سه تا است آن طرف دیگررا هم سعی می کردند طوری جمع و جور کنند که دو تا یا چهار تا نشود  همان سه تا بشود 0 بنا بر این آمدند گفتند  حکمت نظری سه قسم است  طبیعیات  ریاضیات و الهیات  0 حکمت عملی را هم قرین همین سه قسم کردند  اخلاق و تدبیر منزل و سیاست 0 اخلاق در دایره محدودتری است و فردی است 0 تدبیر منزل شامل محیط محدودی است که خانواده است 0 سیاست محیط باز تر و کلی تری است که جامعه است در مورد حکمت نظری طبیعیات شامل کلیه علوم تجربی می شود که الان داریم 0 پس اینها همه زیر بال فلسفه بود ریاضیات هم شامل همان ریاضیات و حتی موسیقی و ستاره شناسی می شد 0 همه اینها زیر عنوان فلسفه بودند ولی یک قسمت می ماند که راجع به کل هستی بحث می کرد  راجع به علل پیدایش پدیده ها بحث می کرد مبداء و معاد در آنجا مطرح می شد که خود ارسطو هم برای آن قسم نامی نگذاشته بود 0 ولی در طبقه 

بندی کتابهایش این قسم ، بعد از طبیعات قرار داشت و لذا نامش را گذاشتند ما بعدالطبیعه و متافیزیک یعنی فصلی که بعد از طبیعت بود و معنی آن این جور به نظر می رسد و حتی گاهی عوامانه فکر می کنند یعنی  علمی که در باره آنسوی طبیعت بحث می کند در حالی که ما در فلسفه هم از طبیعت بحث می کنیم هم از ماوراء طبیعت  اما در واقع این نام را از جایگاه خودش در تنظیم کتابهای ارسطو به یادگار برده است 0 این قسمت را بعدها تحت عنوان فلسفه اولی یا الهیات نام گذاری کرد ند دلیلش را هم در بحث گذشته گفتم  شاید هم نام الهیات در زمان ارسطو روی این قسمت گذاشته شد الان تنها چیزی که زیر عنوان فلسفه مانده است همان ما بعدالطبیعه یا الهیات است بقیه علوم از زیر بال فلسفه بیرون رفته اند 0 منتهی در مغرب زمین آمدند یک سری چیزها را وارد فلسفه کردند یعنی فلسفه تنها آن بخش از الهیات قدیم نیست  اینها آمدند روی منطق یک سری کارهائی کردند که الان در فلسفه از آن بحث می کنند آمدند بحث معرفت شناسی را خیلی وسعت دادند که در زمان ارسطو از آن  در لابلای مسائل دیگر بحث می شد مثلا  در کتاب برهان منطق یا در لابلای بعضی مسائل دیگر متافیزیک بحث می شد که الان خودش یک فصل مستقلی شده است  حتی گاهی بحث های معرفت شناسی بیش از بحث های اصلی فلسفه است  این بحث اکنون عملا در جنب مسائل فلسفی قرار گرفته و بعدا فلسفه علم را هماهنگ کردند با بحث های فلسفی  که در واقع چیز بینا بینی است تقریبا بحث فلسفی است ولی نه فلسفه به معنی الهیات قدیم آن ، اما بهر حال این هم الان جزء عنوانهای فلسفه شده است 0 بهر حال آنچه که الان زیر عنوان فلسفه مانده آن مباحث الهیات است  بعلاوه یک سری بحثهای معرفت شناسی و یک سری پژوهشهای مربوط به منطق 0 منتهی یک فرقی که فلسفه ما با فلسفه غرب دارد ( فلسفه سنتی ما با فلسفه جدید غرب ) این است که فلسفه در زمان ابن سینا زیاد کارائی اجتماعی نداشت  کارائی عملی نداشت  بیشتر کارائی فکری داشت مثلا فکر می کردند که آدم اگر فلسفه بخواند عقایدش دقیق تر و عمیق تر می شود  ولی الان متفکران و فیلسوفان در مغرب زمین خط عملی می دهند  خط زندگی برای مردم می دهند  ولی متاسفانه فلسفه ما از این حال و هوا خالی است و یکی از دلائل بی توجهی امروزی ها به فلسفه همین است که عملا می بینند فلسفه در زندگی روزمره زیاد دخالت ندارد 0 مثلا یک فلسفه اگزستانسیا لیسم یا اومانیسم در غرب می آید خط نشان می دهد می گوید ما بر اساس همان دیدگاهها تحت تاثیر پیشرفت علوم تجربی قرار گرفته ایم 0 برای ما یک سری چیزها معلوم و مشخص شده و یک سری چیزهایی هستند که اصلا در دسترس ما نیستند که بدانیم هستند یا نیستند 0 مثلا این جهان آغاز دارد یا ندارد ؟ به سادگی معلوم نخواهد شد 0 بنا بر این در باره اثبات خدا و اینگونه مسائل هم زیاد حق  پافشاری نداریم  یعنی چیزی است که برای ما ثابت نشده  یا مثلا اثباتش مشکل است اینها در واقع به نوعی با الحاد همسایه می شوند اگر چه عملا لب  به این کلام نمی گشایند ولی یا می گویند نمی دانیم یا می گویند اصلا مربوط به ما نیست 0 وقتی یک فیلسوف یا یک فلسفه این موضع را گرفت  برای جامعه دستورالعمل دارد به جامعه می گوید که خودتان هر گونه دلتان می خواهد زندگی کنید  یعنی یک چهارچوب تعیین شده قبلی برای شما نیست  حالا ببینید مثلا  ازدواج هایتان هر جور به نفعتان می باشد هر جور لذت بخش تر است  هر جور شادمانه تر است آن جور برگزار کنید  این کار چهار چوب قبلی ندارد  همچنین رفت و آمدهای شما  آرایشتان  لباستان  حرکاتتان  بازارتان  سرمایه تان هرجورکه به نفعتان است این جور برنامه ریزی کنید و اجرا کنید یعنی  می گویند  ای انسان خودت هستی وبس  چیزی بالای سرتو نیست و آن سوی پرده هیچگونه برنامه ای برای تو ریخته نشده است تو در این جهان رها شده ای حالا خودت هستی  بنشین برای خودت برنامه ریزی کن 0 ببین چکار می کنی ؟ در تشبیه ما می توانیم اینگونه بگوییم که ما پنج تا بچه را فرض کنیم در یک جا و پنج بچه را فرض کنیم در جای دیگری این پنج تا بچه را در یک مورد فرض کنیم که پدر و مادر دارند  فرهنگ و آداب و رسوم دارند  طبعا برای اینها هزار جور چهار چوب تعیین می شود که باید این جور سلام کنید این جور بلند شوید این جور بنشینید این جور بخندید فلان جا نروید  فلان جا بروید ولی آن پنج تا بچه دیگر را اگر فرض کنیم در یک بیابانی رها کرده اند و ارتباطشان هم با همه قطع است وقطع هم خواهد بود برای ابد 0 به آنها می گویند که آقا شما کسی بالای سرتان نیست حالا دیگر هر طوری که راحت هستید آن طور برنامه ریزی کنید و زندگی کنید 0 غرب الان کارش را برده روی همین فلسفه 0 همین دموکراسی و لیبرالیسم غرب یک مقدار هم از این دیدگاه آب می خورد که ما خودمان هستیم بیایید ببینیم چه می توانیم بکنیم 0 اما در فلسفه های ما در فلسفه الهی ما  بالاخره خدا را اثبات می کنیم  شریعت را اثبات می کنیم  و هزار جور آقا بالا سر اثبات می کنیم 0 ما دیگر نمی توانیم دستور آنها را نه بگوییم 0 ما نمی توانیم بگوییم حالا خودمان هستیم هر جور تصمیم می گیریم  بگیریم 0 ما باید همیشه گوش بفرمان خداوند و بزرگانمان باشیم 0 خوب آن مبنا ها را اثبا ت می کنیم  در فلسفه مان مطرح می کنیم  اما در عمل فلاسفه ما پیشاپیش مردم نیستند 0 در مسائل سیاسی و اجتماعی بر اساس آن مبناها که قبول کرده اند عمل نمی کنند خط نمی دهند 0 فلاسفه غرب روی مبناهای فلسفه شان بجامعه خط می دهند متفکران ما هم روی مبناهایی که به آنها رسیده اند باید به جامعه شان خط بدهند 0 ولی ما در این خط دادن ضعیف هستیم و لذا فلسفه مان جایگاه اجتماعی خودش را ندارد 0 آنان اگز یستا نسیا لیسم را ضمن رمانها  فیلمها  تحلیل ها  شعرها و ترانه ها به خورد مردمشان می دهند 0 ولی ما مثلا تفکر توحیدی را نمی آئیم در نمایش نامه هایمان  در شعرهامان در خطوط فرهنگی و سیاسی و اجتماعی مان مطرح کنیم 0 برای نمونه عرض می کنم که ما در جامعه مان برای مردم مشخص نکرده ایم که اشعری گرا باشند یا معتزلی  ما اگر قم باشیم ، حوزه باشیم بحث می کنیم ما اشعری را قبول نداریم  اشاعره را قبول نداریم برادران اهل سنت ما کلا پیرو مکتب اشعری هستند ولی می بینی که یک جوان سنی هم اشعری است و هم معتزلی  یک جوان شیعی هم  هم اشعری است و هم معتزلی 0 برای نمونه عرض می کنم اشعری می گوید تمام کارها و تمام فعلها منشاءاش حضرت حق است  معتزلی ها می گویند جهان  جهان علل و اسباب است 0 اما همه شما به رادیو و تلویزیونمان گوش بدهید خبرهائی که می گویند می بینید گاه معتزلی هستند و گاه اشعری هستند ما معمولا در موفقیت ها اشعری ماب می شویم می گوییم خدا بوده این را کرده و آن را کرده ولی وقتی مشکلات پیش می آید همه معتزلی می شویم 0 بنا بر این فلسفه ما باید یک مقدار به مسائل عملی بپردازد 0 زیر بنای مسائل عملی و ارزش در فلسفه مشخص می شود 0 بر اساس فلسفه مان باید بیاییم به جامعه مان خط عملی بدهیم 0 اگر چه ربطی به بحث ما ندارد ولی چون نکته مهمی است بمناسبت عرض می کنم که  هدایت جوانها بطرف خطوط عملی فلسفه ی (( اگز یستا نسیا لیسم )) آسان است 0 چرا ؟

چونکه در این مکتب محور اصلی خود همان جوان است ما اگر مکتبی امرای داشته باشیم که بگوییم ببین دلت چه می خواهد،همان را عمل کن!دیگر پشتوانه نیرومند دیگری نمی خواهیم.و لذا غرب در جاری کردن فلسفه اش در میان جوانان موفق است.چرا؟ چون مطابق میل جامعه است به آنها ندا می دهد که هیچ آقا بالا سری نیست خودتان بیایید برنامه ریزی کنید و ببینید چه به نفعتان است آن جور عمل کنید .آزادید اگر مویتان را آرایش می کنید،یا ازدواج کنید یا هر کار دیگر ،مهم خواست شما و هدف آسایش و آرامش خودتان است .و لذا تمایلات بشر پشتوانه آن مکتبها است ،بشر نیز یگانه چیزی که از قدیم به آن دل خوش است همین تمایلات است .حتی وجود نبی اکرم صلوات الله علیه و آله را رها می کردند و به دنبال تمایلات خود می رفتند که همان لهو و تجارت است :"و اذا راءو اتجاره او لهوا انفضوا الیها و ترکوک قائما" غرب هم عملا همان لهو و تجارت را برای مردم جور کرده است .از تجارت منظور درآمد است خوب الان سعی می کنند رفاهی در جامعه بوجود بیاید ،لهو هم که برایشان فراهم است .سرگرمی ،تلویزیونهای جورواجور و برنامه های ورزشی جورواجور. اما ما در جامعه مان ببینیم آیا محور جامعه مان را بر اساس فلسفه و تفکرمان،لهو و تجارت قرار می دهیم؟حتما نه ،اما یک مرتبه می بینیم که ما در یک قسمت نادانسته همین جور همان برنامه ها را به خورد جوانهامان می دهیم انگار جوان ما هم جوانی است که باید بخورد و سرگرم بشود.ما هم مثل آنها مسابقه پشت سر مسابقه ، برنامه به دنبال برنامه ،فیلم تلویزیونی و فلان و بهمان. واقعش این است که فلسفه های ما فلسفه های آرمانی است ،اما فلسفه های اگزیستانسی می گویند آقا خودتان هستید ببینید از چه خوشتان می آید همان را انجام دهید .اما فلسفه های آرمانی می گویند آقا بالا سر دارید ببینید آن از شما چه می خواهد او چه دستور به شما داده انجام دهید.کشیدن جوانان به سوی نیازهای خودشان زحمت نمی خواهد،اصلا خودش می رود به دنبال نیازهای خودش .بنابراین فلسفه های آنها از نظر عملی شدن مشکلی ندارد .اما جوانهای ما را به طرف ارزشهای آرمانی مکتبهایمان بکشیم زحمت دارد و برنامه ریزی می خواهد که این هم به عهده همین کسانی است که همین آرمانها را مطرح می کنند.مشکل متفکران غرب در اینجا کم است چون آنها می خواهند جوان دنبال همان چیزی برود که دلش می خواهد.او خودش می رود و این فقط یک خط می دهد ،از پشت سر سوت می زند آنها را نمی راند،فقط تجویز می کند.ولی ما می خواهیم که مردم به دنبال چیزهایی بروند که در خیلی جاها هم زیاد به دل خواهشان نیست. قید آفرین است،تکلیف است، تکلیف یعنی زحمت ،دردسر. برای اینکه جوان ،نسل جوان تکلیف را تحمل بکند آیا متفکران ما که تکلیف را مطرح می کنند هیچ در فکر ایجاد زمینه ای برای تحمل تکلیف در جوانهایمان هستند ؟ یا می خواهیم جوان ما ،جوان همان اگزیستانسیالیزم اروپا باشد ،اما مقید به تکلیف،چنین چیزی ممکن نیست.زیرا جوانی که بخواهد تکلیف انجام بدهد، پرورش جداگانه ای می خواهد.بنابراین ما باید به مسئله پرورش و تربیت و مسایل نظری اهمیت بدهیم که متأسفانه نمی دهیم اواخر کتابها جزئی با این مسائل ور می روند. سابقا در قم این همه مسائل نظری می خواندیم اما قسمتهای عملی و مربوط  به عمل را اصلا،حتی به آن اندازه سنتی محدودش هم،با درس نمی خواندیم.

تبیان:بسیاری از دانشمندان با تحصیل و تدریس فلسفه مخالف بوده یا هستند دلائل عمده مخالفت آنها چیست؟

جواب:این دانشمندان به دو دسته تقسیم می شوند.یک سری دانشمندان برخاسته از یک موضع خاص سیاسی و حزبی بودند مثل دانشمندان مارکسیست که می گفتند فلسفه خرافات است و ارزش علمی ندارد .خودشان برای خودشان با فلسفه مخالف نبودند به قول خودشان یک فلسفه علمی تبلیغ می کردند که همان فلسفه مارکسیستی بود که می گفتند اینها خوبند و بقیه بی پایه و مردوداند. یک سری از مخالفان فلسفه هم متشرعانی هستند که می گویند.فلسفه فضولی می کند درباره شریعت ،روی فهم شریعت.اینها از قدیم بوده اند حتی در زمان خود ابن سینا و قبل از ابن سینا هم این مخالفتها بوده است،الان هم در حوزه های ما مخالفتهایی بوده و هست . اگر چه اخیرا در سایه نفوذ امام رضوان الله علیه وضع بهتر شده است.ولی خوب خود امام به خاطر همین ترویج فلسفه در حوزه مشکل داشتند.یک نوع مخالفت هم از طرف پیروان و شیفتگان علوم تجربی است که می گویند آقا فکر نان کن که خربزه آب است ،می گویند آقا این فلسفه به ما چه می دهد . وجود اصیل است یا ماهیت ،چه فرق می کند.شما باید کاری کنید که نان در بیاید ،آب در بیاید بالاخره زندگی بگذرد ،برای بشر نفع داشته باشد .به ما چه که وجود اصیل است یا ماهیت .به ما چه جهان آغاز دارد یا ندارد.ولی چنانکه در فایده فلسفه توضیح دادم این مخالفتها هیچکدامشان درست نیست اولا آن فلسفه علمی که می گویند یک شعار خالی است.زیرا علم نمی تواند فلسفه کلی تنظیم کند.چون علم در هر قسمتش محدود نگر است و ناپایدار.در حالی که فلسفه و جهان بینی باید کلی نگر بوده،بر اصول پایدار  متکی باشد در برابر متشرعان نیز باید گفت:فلسفه اصلا خودش یک تلاش مستقل انسانی است.باید همیشه راه این تلاش باز باشد .حالا با دین هم چقدر تطبیق بدهد یا ندهد،آن دیگر مربوط به خود دین است که تا چه حد معقول و عقلانی باشد و از طرف دیگر مربوط به درست فکر کردن است و آن بحث دیگری است اما اینکه فلسفه آب و نان ندارد ،این را هم عرض کردم از اول معلوم بود.حتی خود ارسطو می گوید:"این علم علم خدایان است"چون انسانها ناقص اند و لذا باید به دنبال اغراض خود باشند .و این مسائل دنبال اغراض مادی نیستند،دنبال یک سری هدفهای والاست که انسان هم نمی تواند بدون آن هدفها زندگی کند .بنابراین از چند جهت به فلسفه حمله می شود یک سری حمله هایی هم از طرف عرفای ماست.آنها می گویند فلسفه غرور می آورد و انسان را از کشف حقیقت محروم می کند .بالاخره از چندین طرف به فلسفه تاخته اند و هر کس هم هدفش از این حمله یک چیز بوده است.کمونیستها هدفی داشتند .متدین ها هدف دیگر دارند که اینها می آیند مردم را در اصول دین به شک می اندازند و عقاید خودشان را هم نمی توانند درست کنند ،چه معاد جسمانی یا مثلا حدوث جهان را سرانجام منکر می شوند که خلاف متون دینی است یک سری متجددین هم به خاطر اینکه منافع علمی ندارد و یک چیز عملی نیست با فلسفه مخالفت می کنند.عرفای ما هم از این نظر که فلسفه،حقایقی را که با کشف و سلوک و تصفیه می توان به آن رسید ،برای ما تأمین نمی کند و لذا باید زیاد به آن مغرور نبود،البته فلسفه را نفی نمی کنند ولی تحقیر می کنند که تا عده ای را نفریبد و از آن سلوک و سیر باطنی باز ندارد.

تبیان:کدامیک از مسائل فلسفی ریشه در متون دینی داشته و دارند؟آیا ادیان الهی فلسفه را تأیید می کنند؟میزان آن در چه حد و مقدار است؟

جواب:این بر می گردد به اختلاف علم و دین یا عقل و دین.متأسفانه در مسیحیت(چنانکه در بحث گذشته گفتم اصلا اصول مسیحیت با اندیشه و استدلال سازگار نیست) اینها مجبور شدند که بگویند این دو،یعنی علم و دین همدیگر را تأیید نمی کنند،این حوزه جداگانه ای دارد و آن هم حوزه جداگانه ای ، اما چون دین اسلام دین معقولی است ،در اسلام اکثرا معتقدند که دین و فلسفه به هم می رسند و همدیگر را رد نمی کنند.دو نامند برای یک حقیقت ،دو زبانند برای یک معنا ،اینها با هم تضادی ندارند.خود ملاصدرا از کسانی است که مدعی است که دین و فلسفه هرگز همدیگر را نفی نمی کنند.اما خوب فلسفه را به معنی خاص آن اگر بگیریم مثلا:فلسفه ماتریالیستی صد در صد دین را قبول نخواهد داشت و دین را هم اگر به معنی آن محدود نگری ،نگرش تند و تعصب آمیز معروفش بگیریم،هرگز زیر بار فلسفه نخواهد رفت و حکمت یونانی را برخلاف معرفت ایمانی خواهد یافت.

تبیان:مهمترین تألیفات فلسفی که بعد از انتشار ،ابداع و ابتکار و نوع آوری از خود نشان دادند کدامند؟

جواب:بارها گفته ام و بار دیگر می گویم که هنوز در فلسفه ارسطو جایگاهش محفوظ است.انسانی که خیلی کار کرده هم در ابداع و هم در تنظیم مطالب پیشینیان .او همینطور که منطق را تنظیم کرده و این افتخار با اوست ،در فلسفه هم کار زیاد کرده است.بعد از آن هم هر کس برای خودش کار کرده است ولی در جهان اسلام من معتقدم روی دست ابن سینا دست نداریم .ابن سینا بهترین و برترین تنظیم فلسفی را ارائه داده است.ملا صدرا هم نوآوری هایی داشته ،ولی نوآوری هایش بیشتر در ترکیب فلسفه و تصوف بوده نه در خط فلسفی محض.او مقداری عرفان را با فلسفه ترکیب کرده ،حالا یک عده با آن موافق اند و یک عده هم مخالفند.بهر حال ایشان کارهای جالبی را انجام داده است.متأسفانه بعد از ملاصدرا ما تحرک چندانی نمی بینیم شاید دلیلش آن باشد که ملاصدرا تنازع را از میان برداشته است.آنچه نوآوری را ایجاد می کرد ،تنازع و درگیری است ملاصدرا آمده یک حالت آشتی مانندی بین عرفان و فلسفه و کلام ایجاد کرده و همه دور هم جمع شده اند دیگر دعوی هم ختم شده.یکی این که او هم مرد بزرگی بوده که این شیفتگی ، پیروان و شاگردان و نسل بعدی باعث شده که زیاد جرأت و جسارت به خرج نداده اند .اما خوب به هر حال هر کس نسبت به خودش یک نو آوری هایی داشته.مرحوم علامه طباطبایی تحت تأثیر یک سری بحث ها در غرب بوده اگر چه با ترجمه های محدود مثل سیر حکمت در اروپا ،یک سری ابداعاتی در فلسفه کرده است که نمونه اش همان روش رئالیسم است که هم از نظر محتوا یک مقدار ابداع دارد و هم از نظر شیوه تنظیم مطالب که از سبک منظومه،اسفار و اینها یک مقدار خودش را کنار کشیده است.بعد از مرحوم علامه طباطبایی هم ما بالاخره شخصیتهایی داریم که نسبت به خودشان کار می کنند ولی در حوزه های ما یک ایراد و در دانشگاههای ما هم یک ایراد دیگر هست در حوزه های ما کار عمیق است ولی بیش از حد ،سنتی است و ابداع و نوآوری زیاد مطرح نیست.و من در حوزه در شرایط فعلی آقای مصباح را با حرکت تر از دیگران می بینم که مخصوصا در تألیفاتش معلوم است.ایشان نکات نو متعددی را مطرح کرده اند ولی هنوز آن هم سازماندهی نشده و ما احتیاج داریم که در فلسفه مان یک ابداع و ابتکار و ابداعات چشمگیری مشاهده شود .در خارج از حوزه و دانشگاه هم تلاشهایی می شود ولی زیاد عمیق نیست .خوب انشاءالله امیدواریم در آینده دانشگاهها از عمق برخوردار بشود و حوزه ها هم از ابداع ،و دست به دست هم بدهند .مخصوصا با توجه به دستاوردهای فیزیک جدید و علوم جدید انشاءالله یک حالت ابداعی در فلسفه مان بوجود بیاید.ولی خوب غربی ها ابداعات زیادی دارند .اگر چه شاید زیاد هم ابداعاتشان مفید نبوده است ولی خوب هم از نظر سبک و سلیقه ،هم از نظر شیوه بحث و هم از نظر ایجاد مسائل جدید خیلی فرق کرده اند مثلا دکارت قابل مقایسه با آگوستین نیست،از نظر شیوه بحث و غیره یا کانت و دکارت با اینکه فاصله شان خیلی کم بوده ولی سبک و سلیقه و مباحثشان خیلی با هم فرق دارد.ولی حوزه های ما نسبت به آنها سنتی تر است .دانشگاههای ما هم اگر چه سنتی نیستند ولی متأسفانه پیشرفت زیادی ندارند،به خاطر اینکه جدی نمی گیرند و عمقی کار نمی کنند.

تبیان : کدامیک از مسائل فلسفی برای مردم و جامعه آنها به طور محسوس کاربرد جدی دارد؟

جواب:قبلا هم در این  باره بحث کردیم اگر من می دانستم این سؤال هست آنجا به آن طول و تفصیل بحث نمی کردم ولی الان هم باز عرض می کنم تمام مسائل فلسفی کاربرد جدی دارد،مستقیم یا غیر مستقیم .منتهی یکی از اشکالاتمان این است که هنوز فلسفه را جدی نمی گیریم یا می بینید من فکر می کنم به عنوان یک آدمی که در فلسفه کار می کنم کارم این است که درب را ببندم و ایراداتی را به ابن سینا وارد کنم ،بحث کنم و ترجمه کنم و آن یکی هم همینجور. ولی فلسفه در حقیقت مثل رسالت است مثل نبوت است .فلسفه باید بیش از آنکه به مسائل نظری بپردازد به مسائل عملی هم بپردازد .الان بعضی از کسانی که در دانشگاهها هستند کم کم بحثهای حکومتی و سیاسی و این جور چیزها را مطرح می کنند.در حالی که اهل فلسفه در حوزه هایمان اصالت وجود تدریس می کنند .ولی راجع به سیاست در فلسفه مان هیچ بحث نمی کنند در صورتیکه در کنار همان بحث اصالت اخلاق در فلسفه بحث نمی کنیم.مشکل ما یک مقدار همان رعایت وضع سنتی قبلی است یک مقدار هم بی توجهی به نیازهای جامعه و الا دیگر انتزاعی ترین ،کلی ترین مسأله فلسفه همان اثبات خداست.که خود اثبات خدا هم یک دنیا مسائل عملی به دنبال دارد .یعنی اگر خدا باشد یا نباشد یک دنیا وضع عمل ما فرق می کند .مثلا حلال و حرام وقتی است که خدایی باشد .خوب اگر نباشد حلال و حرام هم نداریم .بنابراین آن انتزاعی ترین مسأله فلسفه باز با عمل ارتباط تنگاتنگی دارد.منتهی این خود ما هستیم که باید درباره سیاست بحث کنیم ،درباره اخلاق بحث کنیم و درباره مسائل اجتماعی بحث کنیم.خوب این بحثها را گذاشتند برای کسانی دیگر مثلا آقای مصباح دیگر به خودش اجازه نمی دهد درباره مثلا وضعیت جوانان یا مثلا فیلمهایی که نمایش داده می شود بحث کند.در حالی که محتوای فیلمها را باید فلسفه خط بدهد اینها را ما دخالت نمی کنیم گذاشتیم در اختیار یک عده ای که خودشان هر جور که دلشان بخواهد یا از هر فلسفه ای الهام بگیرند تنظیم کنند.ولی خوب مسلما تمام مسائل فلسفی نوعی با عمل ارتباط دارند بعضی هایشان صرفا ارزشی و دستوری اند .مثل مباحث اخلاق و سیاست و تدبیر منزل و یک سری شان هم مستقیما ارزشی نیستند ولی به ارزش ارتباط دارند،مثلا همان وجود قیامت اگر بدانیم قیامتی هست باید یک حساب و کتاب داشته باشیم و اگر بدانیم نیست یک حساب و کتاب دیگر.

تبیان:مسأله شناخت چیست که پیرامون آن بحثهای جدی به عمل آمده و قدمت آن به چه زمانی برمی گردد؟

گروهها و شخصیتهای علمی که در این زمینه بحث و گفتگو کردند چه کسانی هستند در صورت امکان برای خوانندگان ما توضیح بفرمایید.

جواب:من برای اینکه خوانندگان ما در سطح عمومی این نکته را خوب متوجه بشوند یک مثال می زنم:ببینید در دادگاهها معمولا پرونده متهمی مطرح می شود و گاهی پیش از طرح پرونده متهم معترض است که دادگاه صلاحیت رسیدگی به پرونده را ندارد ،در این صورت دادگاه اول پرونده را می گذارد کنار و بحث دیگری را آغاز می کند در این باره که آیا این دادگاه صلاحیت رسیدگی  به این پرونده را دارد یا ندارد؟همچنین ما یک وقت می خواهیم پرونده جهان را باز کنیم و حکم کنیم که این جهان چیست؟از کجا آمده ؟به کجا می رود؟که این فلسفه است یعنی آن رسیدگی به پرونده که می خواهیم حکم صادر کنیم فلسفه است ولی اگر روزی یکی پیدا بشود به ما بگوید که اصلا از کجا معلوم که جنابعالی می توانید در این باره رسیدگی کنید و حکم صادر کنید؟از اینجا شناخت شروع می شود ،شناخت بازگشت انسان است به ارزیابی قوا و امکانات ادراکی خودش در فهم جهان.یعنی اگر ما حکم صادر کنیم درباره جهان که این چنین است و آن چنان .این می شود فلسفه یا علم.اما اگر برگردیم و بپرسیم که آیا واقعا چشم ما می بیند و ذهن ما می فهمد؟این می شود شناخت.مگر بشر این کار را کرده است؟بلی.این در سؤالتان بود که از چه زمانی ،و قدمت آن به چه زمانی برمیگردد ؟قدمت آن خیلی است .بشر در مرحله عوامی به ارزیابی قوای خودش نمی پردازد اما از آن روزی که دقت کرده و سطحی نگری را کنار گذاشته ارزیابی قوای ادراکی هم شروع شده است.از پیش از سقراط ارزیابی ذهن شروع شده و یک عده سوفسطایی هم پیدا شدند که اصلا به این نتیجه رسیدند که قوای ما اصلا قدرت فهم جهان را ندارند یعنی آن قاضی که می خواهد پرونده را باز کند اشتباه می کند چون پرونده برای این قاضی قابل داوری نیست.ما اگر ساده باشیم داده های قوای ادراکی مان را بطور مطلق می پذیریم مثل توده مردم که چشمشان هر چه می گوید ،می گویند بلی،می گوید خورشید به اندازه یک بشقاب است ،می گوید ماه به اندازه یک بشقاب کوچکتری است می گوید ستاره به اندازه یک سر میخ است او هم می پذیرد ولی وقتی یک ذره دقت کرد می گوید ببینم آیا چشم من همه جا را درست نشان می دهد با کوچکترین دقتی فوری می فهمد که چشمش نزدیک را بزرگ می بیند و دور را کوچک!پس بنابراین قدرت داوری چشم ما در حجم اشیاء به هم می خورد .چرا؟ مثلا حجم انسان چقدر است؟ در دو متری می بینید یک اندازه است در پانصد متری می بینید اندازه دیگر،در دو کیلومتری نگاه می کنید یک اندازه دیگر! کدامش درست است ؟هواپیما همان است که شما در سی هزار پایی می بینید یا هواپیما همان است که شما در فرودگاه می بینید هر دو را چشم شما به شما می دهد وقتی که این مقایسه ها را نکند انسان ساده فکر می کند خورشید همان اندازه است ولی وقتی که تجربه به ایشان ثابت کرد که همه چیز از دور کوچک به نظر می رسد و از نزدیک بزرگ ،متوجه می شوید که چشم مطلق نیست .ذهن هم همینطور ،از کجا معلوم که ذهن من درست کار می کند؟ اصولی که در ذهن خود به آنها اطمینان داریم به کجا متکی اند ؟با چه معیار می شود به درستی و نادرستی آنها پی برد؟این گونه بحث می شود همان بحث شناخت.بنابراین شناخت برگشت ماست به بررسی قوا و ابزار و امکانات و راههای تفکر و قوای ادراکی مان از حواس و عقل گرفته تا ابزار کار دیگر ما مثل منطق و تجربه که اگر اینها را ما بررسی کنیم که آیا اینها صلاحیت دارند یا ندارند این می شود همان بحث شناخت.در شناخت هم از قدیم فرقه های مختلفی پیدا شدند بعضی شکاک مطلق بودند که اصلا نفی کردند قدرت قوای ما را برای فهم جهان ،بعضی ها گفتند نه می توانیم بفهمیم آنهایی که گفته اند می توانیم بفهمیم بعضی ها گفتند با عقل می توانیم بفهمیم،بعضی گفتند نه ،فقط حوزه تجربه اطمینان است.بعضی ها گفتند نه خیر.اصلا نه عقل نه تجربه ،ما جهان را فقط در سایه سلوک و ریاضت می توانیم دریابیم یک سری بحثهای دیگر هم کمونیستها مطرح می کردند آنها دیگر زیاد جنبه علمی نداشت،بازی بود.در واقع،بحث شناختهای خاص مارکسیستی و غیره برمی گردد در اصل به همین مسأله که آیا ما باید از حس استفاده کنیم یا از حس و عقل با هم استفاده کنیم ؟فقط آنجائیکه تجربه هست یا جاهای دیگری که تجربه هم نباشد می شود اطمینان کرد چگونه و چرا؟ اینگونه مسائل ،مسائل شناخت اند.

قسمت آخر

تبیان شماره 15-14سال چهارم فروردین – اردیبهشت 1374

تهیه وتنظیم از سیدمحمدحسین دریاباری

گفتگوی تبیان با دکتر سید یحیی یثربی ریاست دانشگاه کردستان و استا

گفتگوی تبیان با دکتر سید یحیی یثربی ریاست دانشگاه کردستان و استاد فلسفه در دانشگاه تبریز

                            پیرامون رابطه ی فلسفه با علم،دین و اجتماع         1374مورخ

تبیان: پیرامون ارزش و قیمت فلسفه برای خوانندگان توضیحاتی بفرمایید.

جواب: از آنجائیکه نام فلسفه خارجی و یک کلمه ی یونانی است شاید برای مردم و آنهائیکه اهل فن نیستند زیاد مفهوم نباشد و کارائیش مجهول باشد و ندانند که فلسفه به چه دردی می خورد.فلسفه در حقیقت به معنی دانائی است،اما نه هر دانایی،نوعی دانایی برتر و این نام از آن روز بر این قسمت از دانش بشری انتخاب شد که سقراط گفت:مرا دانشمند منامید،بلکه علاقمند به دانش بنامید.این در میان بزرگان همیشه رسم است به عنوان تواضع می گویند من مثلأ عارف نیستم ولی علاقمند به عرفان هستم.یک مصرح عربی است که می گوید:"احب الصالحین ولست منهم"یعنی نیکان و صالحان را دوست دارم ولی خود جزو آنها نیستم.سقراط می گفت به من بگویید فیلاسوفیا یعنی دوست دار حکمت نه حکیم.

بعضی ها معتقدند که این کلام سقراط یک مقدار هم جنبه ی طنزی دارد،به سوفسطائیان آن زمان که تقریبأجو را در اختیار داشتند و اینها خودشان را دانشمند و محقق می نامیدند و سقراط شاید خواسته خودش را از آنها جدا کند؛نخواسته همان عنوانی که روی آنها بوده این عنوان روی سقراط هم باشد،برای خودش عنوان جالبی درست کرده که من از شما نیستم،من از این تیپ نیستم،من را بگویید دوستدار دانش.

فلسفه چنانکه عرض کردم دانائی است و ارزش دانائی در زندگی انسان بر کسی پوشیده نیست.اما چنانکه قبلأ اشاره کردم فلسفه هر دانائی را در بر نمی گیرد بلکه نوعی دانائی برتر است.ببینید دانش در یک حدی بین انسان و حیوان مشترک است،مثلأیک انعکاس فیزیکی از جهان در قوای ادراکی ما و حیوان هست.ولی انسان با این خاصیت ممتاز است که ادراکش را از جهان می تواند تنظیم کند،جمع بندی کند به صورت قانون و به صورت کلی در بیاورد.یک حیوان ممکن است ،هزار بار از آب داغی یا از آتشی آسیب ببیند،ولی به این قانون نمی رسد که آتش می سوزاند.

حیوان حوادث زیادی می بیند ولی آنها را جمع بندی نمی کند ولی انسان به این می رسد که جهان فانی است ، آیا آغاز دارد یا ندارد؟.این گونه اندیشه ویژگی مهم انسان است و لذا از دیر باز از روزی که ما فلسفه را داشته ایم ،در تعریف انسان گفته انسان جانداری است کلی اندیش.قانون اندیش.ناطق ترجمه تعبیری است از یونان که به معنی حرف زدن نیست بلکه به معنی موجودی است که می تواند قانون بیاندیشد و قانون شناس باشد.این خاصیت انسان است.انسان با این خاصیت با این جهان برخورد می کند.خوب طبیعی است یک سری مسائل جزئی را کشف کند مانند این که آتش گرم می کند، آب سرد می کند،زمستان باید لباس گرم بپوشیم،تابستان لباس نازکتر و سبک تر بپوشیم مثلأ:گندم را کشف می کند به عنوان مواد خوراکی خودش و همین طور کشفیات مختلفش در علوم و فنون مختلف که الان دارد روز به روز به طرف تکامل می رود ،این یک حوزه از کارکرد فکری انسان است که الان به آن می گویند حوزه ی علوم،علوم تجربی ، یک حوزه دیگر از کارکرد انسان است انسان فوق اینها است.یعنی:انسان تنها به این قناعت نمی کند که وسایل خورد و خواب و زندگی و نیازهای معمولیش را برطرف کند،بلکه یک موجودی است که روی کل هستی می اندیشد:هستی چیست؟به قول خواجه شیراز:

چیست این سقف بلند ساده بسیار نقش؟زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست.

و به قول مولوی :روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم.

از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا می روم آخر ننمائی وطنم.

این سؤالها ،سؤالهای مهم بشرند زمین و زمان را در اختیار یک انسان بگذار باز هم این پرسشها برای او مهم اند.اگر کسی نان ندارد نان برایش هدف است،ولی یک نفر اگر نان داشت ،آب داشت،زندگی داشت.

ساختمان و ماشین و همه چیز را در حد عالی داشت ،باز هم اگر به این سؤالاتش پاسخ نداشته باشد راحت نخواهد بود.در احوالات شمس آمده که پدرش او را می دید که خیلی دلگیر است.می گفت بچه آبت نیست؟نانت نیست؟چرا ناراحتی؟او می گفت کاش نه آب داشتم نه نان داشتم نه جامه داشتم و کاش همه ی اینها را که دارم،از من می گرفتند ولی به سؤالات من جواب می دادند،من سؤالاتی دارم که تا به پاسخ آنها نرسم هرگز آرام نمی نشینم،و آرام نمی خورم و آرام نمی خوابم.این مختص به یک انسان غربی و یا شرقی نیست و اختصاص به انسان یک عصر هم ندارد.همیشه انسانها این سؤالها را داشته اند و خواهند داشت.فلسفه در یک کلام یک تلاش بشری است برای پاسخ دادن به این گونه پرسشها یعنی:به سؤالات اصلی انسان درباره ی هستی و قوانین حاکم بر کل نظام هستی.این تعریف ساده فلسفه است. ما دیگر از آن تعریفاتی که در همه ی کتاب های فلسفه هست که فلسفه بحث از وجود بماهو وجود،و یا موجود بماهو موجود می کند صرف نظر می کنیم.فلسفه به طور کلی تلاش بشر است برای یافتن پاسخ به پرسشهای اصلی و بنیادی و فراگیرش،درباره ی هستی و قوانین حاکم بر هستی.به طور مطلق.حالا میزان موفقیت در این کار تا چه حد است محل بحث است.اما از آنجائیکه کار،کار بزرگی است،نباید انتظار داشت که نتیجه ی نهایی بزودی به دست آید.به هر حال در راه این کار بزرگ تلاش کردن ارزش دارد که:"کوشش بیهوده به از خفتگی"مولوی اشاره ای دارد به داستان زندانی شدن حضرت یوسف (ع) و در خانه ذلیخا و تلاشش برای رهایی و از آنجا گریزی میزند به تلاش معرفتی انسان که:

گر چه رخنه نیست عالم را پدید لیک یوسف وار می باید دوید.

گرچه عالم همه درهایش ظاهرأ به روی ما بسته است،و هستی همچون رازی نهفته به نظر می رسد اما هرگز انسان به صلاح خود ندیده و نخواهد دید که در راه کشف این راز بزرگ کوتاهی بکند،اما ثمره تلاشش تا حال چه بود؟ این دیگر بستگی دارد به امکانات محدود بشری و بزرگی مسأله و ارزیابی ما از محصول این تلاشها.

تبیان: فلسفه چیست و این دانش از چه زمانی به عنوان یک علم شناخته شده است؟

جواب: ظاهرأ سؤال اول شما این بوده که فایده فلسفه چیست پس بنابراین در سؤال اول هم فلسفه چیست را من جواب دادم و هم ارزش فلسفه را توضیح دادم.اما این سؤال را که فرمودید من یک نکته دیگر را در این باره به شما عرض می کنم:این که فلسفه چه ارزشی دارد؟از قدیم مطرح بود عده ای می گویند فکر نان کن که خربزه آب است.یعنی:ما باید دنبال چیزی باشیم که آبی و نانی داشته باشد.خوب ما با فیزیک مشکلات مادیمان را حل می کنیم،با شیمی مشکلات مادیمان را حل می کنیم . با این علوم از مرحله پیاده روی به مرحله هواپیما سواری می رسیم.ما از چراغ روغنی های قدیم رسیدیم به لامپ و لوستر و امثال اینها.خوب اینها برای مردم محسوس اند. هیچکس فیزیک و شیمی وضعیت و فن جدید یا قدیم را زیر سؤال نمی برد که فایده اش چیست؟ولی فلسفه را همه می پرسند که فایده اش چیست؟ارسطو این را در متافیزیک مطرح کرده است. من متأسفم که بزرگان ما قبلأ این متن را نداشته اند چون متن یونانی است و به زبانهای خارجی هم ترجمه شده بود ولی غالبأ در حوزه ها،زبان خارجی نمی دانسته ایم و از این متن بی خبر بودیم،مثلأ:حتی مرحوم علامه طباطبایی از این متافیزیک ،بوسیله ترجمه های قرن سوم هجری خبر داشت ولی این متن هفت هشت سال است که از اصل یونانی است به وسیله آقای دکتر شریف خراسانی ترجمه شده و در تهران به چاپ رسیده است.در این کتاب ارسطو خود این نکته را مطرح کرده که بشر به دنبال دانش برود برای نتیجه اش می رود که ببیند برای زندگی او نتیجه ای دارد یا خیر؟اما از فلسفه نباید این انتظار را داشته باشیم که مشکلات روز مره زندگی ما را حل کند ،بلکه ما می خواهیم با کوشش فلسفی راز جهان را کشف کنیم زندگی مادی می گذرد و اگر کشف هم نکنیم می گذرد.

حیوانات جهان در این فکر نیستند زندگی هم می کنند!

ارسطو می گوید :پس نمی شود گفت که این دانش ،دانش بشری است،چون بشر یک موجود ناقص است که همیشه به دنبال رفع حوائج خودش است پس نباید به دنبال این دانش برود.

بنابرابن ،این دانش ،دانشی است در شأن خدایان که برتر از نیازهای روزمره اند و یک شوخی هم کرده و گفته خدایان غیورند و کسی که به قلمرو آنها تعدی کند،سرکوبش می کنند.این را از یک شاعر نقل کرده بعد گفته ما نباید حرف شاعران را زیاد جدی بگیریم ،ما باید کار خودمان را بکنیم!برای تذکر به علاقمندان

فلسفه،این دو نکته را داشته باشید در حوزه های ما هم از قدیم یک نوع شایعه بوده که اهل فلسفه زیاد خوشبخت نیست!فقها و علمای دین همیشه با عزت و حرمت زندگی کرده اند ولی اهل فلسفه همیشه در سختی و رنج بسر برده اند.بنابراین موضوع فلاسفه ریشه در متافیزیک ارسطو دارد و شایعه جدید نیست و البته این حرف جنبه علمی ندارد.نکته دوم که جنبه علمی دارد آن است که چرا فلسفه را الهیات می نامند؟این را ابن سینا ،ملاصدرا و همه دانشمندان ما این جور فهمیده اند که چون در فلسفه از خداوند بحث می شود به خاطر این الهیات نامیده می شود و خودشان هم این اشکال را می کردند که بحث خداشناسی جزئی از فلسفه است و همه فلسفه نیست،پس چرا همه را الهیات نامیده اند آیا از باب تسمیه کل به اسم جزء است؟هیچ بعید نمی دانم که این اسم را از متافیزیک ارسطو و ترجمه های قدیم آن گرفته باشند.از آنجا که ارسطو گفته این علم در شأن خدایان است و یک علم الهی است نه علم بشری،یعنی عنوان الهی را برای این علم ،از متافیزیک  ارسطو گرفته اند.آن را الهی می نامیم چون دنبال ایده ها و آرمانهای والایی است که فوق مسائل روزمره زندگی انسان است و پیگیری چنین مسائلی در شأن خدایان است و لااقل در شأن انسانهای خداگونه است.ما از افراد عادی انتظار نداریم که زیاد این مسائل را جدی بگیرند.اگر چه آنها نیز نسبت به این مسائل بی تفاوت نیستند.چون هر انسان بی سوادی هم برای خود فلسفه ای دارد گر چه فلسفه اش ترکیبی است از معتقدات آباء و اجدادی اش.

پس تا اینجا این نکته ها را دانستیم که فلسفه چیست؟و فایده فلسفه چیست؟ بعلاوه این دو نکته جهت یادآوری بد نیست-مخصوصأ برای اهل فلسفه-اما مطلب یعدی این که فلسفه از کی آغاز شده است؟با آن تعریفی که من عرض کردم ،جواب این سؤال خود به خود روشن است.چون ویژگی انسان این است که دنبال کلی یابی و قانون یابی باشد پس بی تردید از روزی که انسان به معنی رسمی کلمه در روی زمین پدید آمده است ،حالا پیدایش او به صورتی بوده که در متون مذهبی آمده یا به صورت تکاملی که بعضی از ماتریالیستها مطرح می کنند،ما کاری نداریم ،ولی از روزی که ما از هر طریق در روی کره زمین انسان داشته ایم بی تردید نوعی از تفکر فلسفی با او همراه بوده است. همان انسانهای اولیه هم به قصد شناخت به جهان نگاه کرده اند .که این سقف بلند چیست؟این زمین چیست؟این کوهها و این موجودات روی زمین از کجا آمده و به کجا می روند و برای چه آمده اند؟پس پیدایش فلسفه همراه با پیدایش انسان است.اما فلسفه بصورت تدوین شده به صورت رنگ فلسفی محض اش باید بگویم که از یونان آمده از حدود 2500 سال پیش ،از زمان سقراط و افلاطون و کمی هم جلوتر از آنها .ما فلسفه مدون را با

عنوان رسمی فلسفه از حدود 2500 سال پیش در دست داریم،ولی تفکرات فلسفی به صورت ترکیبی از تعالیم دینی ،سابقه اش خیلی بیش از 2500 سال است شاید بیش از 6یا 7 هزار سال پیش در سرزمین هند و ایران باستان و یونان تفکرات فلسفی وجود داشته است.

تبیان:فلسفه به صورت مدون از یونان بر آمده موقعی که فلسفه به صورت مدون و کتابی در آمده و تنظیم شد مسائل چقدر بوده یعنی در حدود چند تا مسأله داشت؟ اینها به چه مقدار از این نیازها و سؤالهای بشری پاسخ داده اند؟

جواب:در اینجا اول باید یک نکته را توضیح دهیم و آن اینکه تکیه فلسفه بر قوای ادراکی انسان است وبس.برایش نه جغرافیا مطرح است نه دین نه مذهب.همانطور که گفتیم فلسفه یک تلاش انسانی است برای کشف اسرار هستی.این تلاش به هر حال از جائی شروع می شود.از هر جائی که انسان پیدا شود.مثل ریاضیات که یک تلاش بشری است،حالا اول چینی ها شروع کردند یا یونانی ها یا هندی ها،مهم نیست.هر جا اول آغاز می شد،جاهای دیگر هم از آنجا می گرفتند و یا خودشان جداگانه آغاز به کار می کردند.به هر حال فلسفه یا ریاضیات محصول فکر بشرند و فکر بشر چنانکه چنین بوده در یونان هم بوده است.منتهی تدوین فلسفه به صورت رسمی از افتخارات یونانیان است.ما این را انکار نمی کنیم.اما اینکه بعضی ها معتقدند بر آنچه یونانی ها آورده اند دیگرا ن چیزی نیافزوده اند مطلبی است که باید بررسی شود.در حوزه فلسفی ما این سؤال مطرح است که آیا ما غیر از فلسفه یونانی ها خودمان چیزی داریم یا نداریم؟در مورد اینکه یونانی ها خیلی کار کردند جای انکار نیست،ابن سینا در مورد منطق می گوید شما نگاه کنید ببینید بر چیزی که این مرد بزرگ (ارسطو) آورده کسی توانسته چیزی بیافزاید؟ در مورد فلسفه هم وقتی که آدم { متافیزیک  }ارسطو را می خواند واقعأ می بیند دریایی از مطلب است.اما مسلمأ دانشمندان اسلامی و دانشمندان اروپایی بسیاری از مسائل را خودشان ابداع کرده اند و بر میراث یونانیان افزوده اند.غربیان در معرفت شناسی و فلسفه علم و منطق جدید کار کرده و مسائل جدیدی مطرح کرده اند.

در جهان اسلام هم ما در تصوفمان از افلاطونیان یونان متأثریم ،ولی خودمان هم خیلی کار کرده ایم .در فلسفه مان از آنها متأثریم ولی خودمان هم خیلی کار کرده ایم.منتهی حدود این کار را مشخص کردن یک مقدار مشکل است.اولأ چنان که عرض کردم تا این اواخر ما منبع دقیقی بر خلاف اروپایی ها از فلسفه یونان در دست نداشتیم،تا درست ارزیابی کنیم.در آثار مرحوم مطهری لیست مسائلی را می بینیم که اینها به عنوان ابتکارات فلسفه اسلام مطرح شده اند.مثلأ :از جمله زیادت وجود بر ماهیت.ولی یکی از دوستان که الان دکتر فلسفه هستند در دوران دانشجویی اش به من گفت:فلانی من همین مطلب را به همان مثالی که ابن سینا در اشارات مطرح می کند در آثار ارسطو دیده ام.بنابراین مرز ابتکارات و ابداعها را اگر بخواهیم مشخص کنیم باید دقیقأ نه با تخمین ،فلسفه آنها را جمع بندی کنیم که الان در اختیار همه مان در همین ایران هم هست،فکر نمی کنیم متنی از یونان باشد که به فارسی ترجمه نشده باشد.بعد از اینکه اینها را جمع بندی کردیم ،بیاییم کارهای خودمان را هم جمع بندی کنیم و بعد ببینیم اینها چقدرش هنوز به حالت اولیه اش مانده و چقدر ما اضافه کرده ایم و در چه مواردی هم آن مواد اولیه را تغییر داده ایم .چون هر سه نوعش را داریم .هم چیزهایی داریم که در همان حدود اولیه اش حفظ کرده ایم ،هم چیزهایی داریم که تغییر داده ایم و هم چیزهایی داریم که خودمان به آن اضافه کرده ایم.ما در جهان اسلام در مورد فلسفه با یک مشکل روبه رو شدیم وآن اینکه بعد از اینکه غزالی به فلسفه حمله کرد،با مقبولیت خاصی که داشت ،فلسفه در جهان اسلام آسیب پذیرفت.باید گفت:که فلسفه در جهان اسلام هم شروع می شد؛اگر موضوع ترجمه هم در کار نبود باز هم شروع می شد.منتهی آن ترجمه ها هم به ما کمک کردند.اما ار همان اوائل که شروع شده بود مقبولیت و مشروعیت چندانی نداشت،و لذا وقتی یک روحانی منتفذ که سیاستی هم پشت سرش بود ،به آن حمله کرد سخت آسیب دید.بعد ار آن فلسفه در جهان اسلام در واقع نوعی به فعالیت زیر زمینی پرداخت.فلسفه به صورت مستقل دیگر بعد از ابن سینا بعد از حمله غزالی نتوانست پیشرفت کند ،ما آثار ابن سینا را در واقع در خود ابن سینا خاتمه یافته می بینیم،بعد از آن ابن رشد بلند شد ولی اگر دقت کنیم می بینیم که کاری از دستش نیامده و خیلی لرزان در این راه بلند شد،اگر چه شهامت خیلی زیادی به خرج داده اما کار از کار گذشته بود. اما فلسفه زیر زمینی به دو صورت فعالیتش را ادامه داد زیرپوشش دو جبهه و دو جناح مقبول جهان اسلام که یکی کلام بود و یکی تصوف .کلام در میان متشرعان و علمای دین مقبولیت داشت،فلسفه رفت زیر بال آن،در نتیجه ما بعد از آن می بینیم که کلام وسعت پیدا می کند،ما شرح موافق را داریم در هشت جلد که یک دائرة المعارف فکری است،خیلی دقیق و عمیق اما نامش و عنوانش و شیوه اش،کلام است و کلامی.اگر چه قابل مقایسه است با آثار ابن سینا،با شفای ابن سینا ،اما دیگر فلسفه نیست،کلام است.از طرف دیگر هم رفت زیر بال تصوف که در قشر عظیمی از جامعه از مرفهین اهل مسامحه و بعضی تیپهای دیگر رواج گسترده ای پیدا کرده بود که علمای دین حریف آن نبودند.همان غزالی که فلسفه را کوبید،دربست عرفان را تصویب کرد!خودش هم اظهار می کرد که من عارفم و برادرش که از بزرگان اهل عرفان است (احمد غزالی)و عرفان نظری به صورت یک جهان بینی خیلی قوت گرفت.در قرن ششم و هفتم ما آثار صدرالدین قونوی ،و قیصری را داریم که اینها هر کدامشان از نظر جامعیت قابل مقایسه با شفای ابن سینا هستند .دیگر شفای ابن سینا کم رنگ شده بود .انتظار می رفت یک قرن بعد از ابن سینا یک شرح شفای 10 جلدی داشته باشیم،دو قرن بعد اثری از آن بزرگتر داشته باشیم،اما عملأ چنین نشد.اما در مقابل آن ،در کلام و تصوف رشد سریعی را از نظر عرضه یک سیستم معرفتی مشاهده می کنیم،تا می رسیم به قرن دهم که صفویه در ایران حکومت شیعی اعلام کردند و دیدگاههای جدید در این سرزمینها حاکم شد.چون صفویه خودشان گرایش صوفیانه داشتند.دوباره می بینیم که فلسفه ما با رنگ تصوف ظهور پیدا می کند.اصل فلسفه ملا صدرا قابل مقایسه است با شفا ،اما اگر جسارت نشود باز هم شفا نیست و ادامه کار شفا هم نیست،بلکه یک تصوف قرن هفتم و هشتم است.یعنی محصول کار شارحان مکتب ابن عربی از قبیل قونوی و قیصری و جندی و سید حیدر آملی است،به علاوه شفا.یعنی ما شفا را می بینیم که آمد و با آثار ابن عربی ترکیب شد.یعنی :ابن سینا و ابن عربی در یک قبا و در لباس ملا صدرا ظاهر شده اند.در حوزه هامان معمولأ با اقبال و احترام از این کار یاد می کنیم،مثلأ می گوییم :ایشان توانست کلام و عرفان و فلسفه مشاء و اشراق را یک جا جمع کند !اما در واقع در جای خودش بیشتر توضیح می دهم که این جمع کردن کار درستی نبود.البته با احتیاط عرض می کنم و نظر خودم است و"النظر کالخبر یحتمل الصدق و الکذب" من شخصأ معتقدم که با این جمع کردن هر دو را از کار خودش باز می داریم .ما اگر عرفان را فلسفی یا فلسفه را عرفانی کنیم کار درستی نکرده ایم.چون ابزارشان با هم فرق می کند.فلسفه متکی به عقل و ادراکات معمولی است که عرفان در حوزه خودش اینها را اصلأ قبول ندارد .عرفان متکی بر شهود است که فلسفه اصلأ از آن خبر ندارد .ولی خوب ملا صدرا یک عارف بود که فلسفه را هم یدک می کشید در نتیجه هر دو را با هم جمع و جور کرد –البته ار نظر یک عده کار بسیار ظریف و خوبی است-ولی من معتقدم که در آینده تفکیک فلسفه و عرفان از یکدیگر از ضروریات است تا هر یک بتوانند کار خود را بکنند و پیشرفت خود را داشته باشند تفکیک این دو ،به عهده حوزه ها و دانشگاههای ماست.من این نکته را درکتاب عرفان نظری خود به طور مختصر مطرح کرده ام،باز هم می گویم این کار حوزه ها است که هر چه سریعتر عرفان و کلام را از فلسفه جدا کنیم،کلام مان را با اصول و مقدمات و اهداف و اغراض خودش جداگانه مورد بحث قرار بدهیم،فلسفه مان را نیز با اصول و ابزار و مبانی و مقدمات و اهداف خودش جداگانه و عرفانمان را با همان اصول و مبانی و مقدماتش چداگانه مورد بحث قرار دهیم .ما عرفان را به صورت فلسفه مطرح می کنیم و با سخنرانی ها می خواهیم مثلأ عرفان را ترویج کنیم،در صورتیکه عرفان تربیت می خواهد ،سلوک می خواهد این را باید از راه خودش و آنرا هم از راه خودش.

تبیان:آقای دکتر باز برمی گردیم به عقب ،بعضی از نویسندگان معتقدند که ارسطو ،افلاطون،سقراط این دید عمیقی که نسبت به مسائل داشتند و به طور کلی در طبیعیات ،ریاضیات،نجوم،موسیقی،منطق و فلسفه و خلاصه در همه چیز نظر داده اند،اینها بیشتر در اندیشه خودشان متأثر از پیامبران بودند و آنها را از مکتب پیامبران گرفتند واقعأ می خواهیم ببینیم این دیدگاه تا چه اندازه با واقعیت نزدیک است؟

جواب:واقعیت را من نمی توانم بگویم آنچه مطرح می کنم نظر خودم است که من آنرا به واقعیت نزدیکتر می دانم آنچه مسلم است در طول تاریخ ،ایمان،به تعقل انسان-اگر خوشبینانه برخورد کنیم باید بگوییم-که کمک کرده است و اگر بدبینانه برخورد کنیم باید بگوییم که ایمان همیشه تعقل انسان را به نوعی تحت تأثیر قرار داده است.ما این را علنأ در دانشمندان خودمان می بینیم،مثلأ:ابن سینا در اشارات یک فیلسوف است،در منطق و طبیعات و حتی در الهیاتش ،اما ناگهان می بینیم که در نمط هشتم و نهم ودهم و قسمتهای آخر نمط هفتم متکلم یا عارف می شود!این نتیجه آن است که بالاخره ایمان جایگاه خود را در وجود ابن سینا داشته و نتوانسته بروز ندهد اما خوب حتی الامکان سعی کرده فیلسوف بماند .این تلاش را انصافأ ابن سینا صادقانه رعایت کرده ،اما انسانی که متأثر از ایمان نباشد خیلی کم است ،یعنی نداریم مگر به ندرت.فلاسفه غرب هم چنین اند."کانت"با آن عظمت عقل را نقد می کند ولی از این طرف می آید راحت و آسان مؤمن می شود .دلیل این امر همان ایمان به مسیحیت است .ایشان خدا را از آن طرف به راحتی رد می کند و از این طرف می پذیرد !از دیدگاه عقل نظری ردش می کند و از دیدگاه عقل عملی فورأ قبولش می کند.تفکر یونانی هم مقداری تحت تأثیر ایمان است، حتی بعضی ها می گویند:اینان از ایران باستان از هند باستان از تعالیم دینی یونان باستان متأثرند.اما این کار ،کار ساده ای نیست که آدم بیاید بگوید که ،بله ارسطو حتمأ این حرفهایش را از فلان دیانت گرفته است اما اصل تأثر حتمی است تالس که به عنوان نخستین متفکر آن منطقه (یونان)مطرح می شود نظریه خود را که بر اساس آن عنصر اصلی جهان را آب می داند تحت تأثیر عقیده دینی ابراز داشته است که الهه آب را آفریدگار جهان می دانست.آری حتی تالس که ماتریالیستها تقریبأ او را جزو خودشان می دانند ،عقیده اش را از دین گرفته است من منکر این نیستم منتهی باید دید از کجا و چطور؟اما اینجا شما من را به یاد نکته ای انداختید.

ارسطو یک جا می گوید:این افسانه هایی که ما داریم مثل همین چیزهایی که الان به صورت آداب و رسوم جامعه از آن تبعیت می کنیم-معمولأ مبانی عقلانی هم ندارد-بعید نیست که محصول تفکر و استدلال باشند.یعنی :بشر بر این کارها استدلالهایی داشته است.مثلا چهارشنبه اگر قرار است سفر نکنیم ،دلیل عقلی داشته و یک دیدگاه فکری است منتهی آن دلیل عقلی از بین رفته و حکم آن برای ما مانده است بنابراین بسیاری از افسانه هایی که ما از پیشینیانمان داریم از قبیل جاندار بودن آسمانها و زنده بودن آنها و در یک کلام حتی خرافات ،شاید برای خود دلایلی داشته اند که آن دلایل از بین رفته و احکام باقی مانده است.

ایشان در یک کلام  سعی می کند خرافات را به فلسفه برگرداند یعنی می گوید:همه اینها دلایلی داشته که دلایل از بین رفته ولی حکمها مانده اند،بنابراین ارسطو در ظاهر حرمتی هم برای تعالیم سنتی قائل است.اما اصالت را به تفکر می دهد.اما چون نبوت به آن معنی که ما الان قبول داریم ودر شرع می شناسیم در یونان مطرح نبوده درباره ارسطو تأثر از انبیاء چندان مطرح نیست اما اگر از یونان صرف نظر کنیم در ایران باستان پیوسته تفکر با نبوت همراه بوده ،در هندوستان تفکر با نبوت همراه بوده و در خاورمیانه ،در مکه و اورشلیم ،بالاخره همیشه تفکر با نبوت همراه بوده است.در واقع طراحان اصلی جهان بینی انبیاء بودند.

بالاخره یا الهام از طرف آسمان بوده و یا این قدرت را خداوند زمین و آسمان به انسان داده که به دنبال این گونه مسائل بوده باشد.شاید اگر انبیاء هم نمی گفتند جهان مبدأیی دارد ،خودش روزی به آن می رسید ،ولی خوب بعثت انبیاء یک امداد غیبی است که کارش را آسان کرده و کاری که بشر هزاران ساله ممکن بود به آن به صورت ناقص برسد،انبیاء از اول پیش افتادند که به صورت کامل به آن برسیم .اما خوب این یک دیدگاه است اما باید همیشه فلسفه را برگرفته از دین مطرح نکنیم.ما فلسفه را باید به عنوان یک تلاش مستقل بشری برای دست یابی به اسرار هستی مطرح کنیم.برخلاف کلام که در کلام ما همیشه مکتبی را قبول داریم و در صدد آن هستیم که اصول آن مکتب را عقلانی کنیم و از شبهات دفاع کنیم.اما در فلسفه ما فقط تکیه بر ذهن و فکرمان می کنیم حالا سرانجام به دین رسیدیم متدین می شویم .و اگر نرسیدیم نمی شویم .اما از اول هیچ تعهدی در این باره نداریم.ما می افتیم دنبال عقلمان عقلمان هر جا ما را برد ،می رویم.در فلسفه حتی عقل ما را به پیشگاه حق هم می برد.نه هیچ وسیله ای دیگر از قبیل کشف یا الهام یا نبوت ،در فلسفه هر جا که رفتیم باید با عقل برویم و بس.

تبیان:در صورت امکان سیر فلسفه را در جوامع علمی و فرهنگی برای خوانندگان تشریح بفرمایید.

جواب:این سؤال همان طوری که از عنوانش پیداست کلی و جامع است و نمی شود به این راحتی جواب کوتاهی به آن داد.فلسفه در اروپا سرنوشتی داشته ،یک حالت خاصی داشته است،آنها هم مثل ما بعد از مدتی فلسفه یونان را گرفتند و یک مقدار رنگ دینی به آن دادند ،آن را به خدمت دین درآوردند،ما هم چنین کارهایی کردیم اگر چه با هم تفاوتهایی دارند ولی مشابهت هایی هم دارند.به هر حال در اینجا فرصت بحث آنها را نداریم اما در ضمن سؤالاتتان بود که پیدایش فلسفه در جهان اسلام و در ایران چگونه بوده ؟ فعلأ آن را بررسی می کنیم،بعدأ اگر لازم شد اشاره ای هم به نحوه گسترش فلسفه در کشورهای غربی می کنیم.

تبیان:در برخی از علوم افرادی را به عنوان بنیانگذار می شناسند.در فلسفه چه کسانی از بنیانگذاران محسوب می شوند ؟

جواب:افتخار تفکر فلسفی بر می گردد به اشخاصی که در تاریخ فلسفه نامشان برده شده است.از همان فیلسوفان نخستین یونان که یک کتاب مستقل در شرح حالشان در زبان فارسی داریم.فیلسوفانی از قدیم در یونان بودند مثل تالس،امپدوکلس و غیره.اما افتخار تنظیمش بر می گردد به ارسطوو افلاطون ،حتی سقراط را هم ارسطو مطرح می کند.ما مستقیما از سقراط چیزی نداریم این افلاطون است که او را به صورت قهرمان نوشته های خودش مطرح می کند و دیدگاههای او را برای ما بیان می کند.بعدا فلسفه در حوزه های دیگر هم مطرح می شود از جمله در ایران و مصر و اسکندریه.در یونان بعدها،فلوطین را داریم

که متفکر خیلی قویی بوده با گرایشهای اشراقی و عرفانی و شاگردانش از جمله فرفوریوس آثارش را تنظیم کردند.در حوزه اسلامی خودمان هم از بنیانگذاران فلسفه می تواند کندی را نام برد و بعد فارابی .کندی در قرن سوم بوده و فارابی در قرن چهارم و ابن سینا می رود به اوائل قرن پنجم.این سه نفر به عنوان فیلسوفان اصلی جهان اسلام نام می بردند که در این میان سهم فارابی و ابن سینا خیلی زیاد است و سهم ابن سینا نسبت به فارابی خیلی بیشتر است،یعنی:خیلی کار کرده است.کتاب کوچکی در دست داریم که چند مسأله بنیادی فلسفه را مطرح کرده است از جمله یک تحلیل دقیق از علم خدا و تحلیل ظریفی از آزادی و حدود آزادی انسان را ارائه می دهد.این کتاب معروف است به نصوص الحکم فارابی .این کتاب منسوب به فارابی است اما این احتمال هم هست که بعد از ابن سینا نوشته شده باشد.چون از نظر پختگی به آثار بعد از ابن سینا می ماند،اگر این کتاب از فارابی باشد تاریخ تألیف این کتاب در مقایسه ابن سینا و فارابی خیلی مؤثر است.ابن سینا مقامش خیلی بیش از آن می شود که این کتاب قبل از او از فارابی نبوده باشد.حالا به هر حال محور فلسفه ما در شرق و غرب ابن سینا است و بعد از ابن سینا ،ابن رشد و دیگران چیزی بر آن نیافزوده اند.حتی در حوزه اصلی فلسفه من در تردید هستم که حتی ملاصدرا هم چیزی برآورده های او افزوده باشد.اما این سخن به این سادگی که الان گفتم دعوا درست می کند و به راحتی پذیرفته نمی شود.ملاصدرا با ترکیبی که از عرفان و فلسفه درست کرده،انصافا حرفهای تازه زیادی دارد.ولی از نظر بکارگیری روش ناب فلسفی ،ابن سینا بر ملاصدرا ترجیح دارد.بعضی جاها هم ما درباره بعضی مسائل دچار یک نوع جو سازی شده ایم مثلا: مسأله حدوث دهری میرداماد مشکلی را که ابن سینا نتوانسته حل کند حل نکرده،ولی یک جو درست شده که او حل کرده است اما باید بررسی شود که ببینیم آیا مشکل قدم زمانی جهان که متکلمین مشکل داشتند و زیر بارش نمی رفتند و میرداماد خواسته در واقع آن مشکل را حل کند.آیا با طرح حدوث دهری اش بازی با لفظ کرده یا مشکل را حل کرده است؟ خوب باید اهل فن بیندیشند بحث کنند.یا مثلا درباره ملاصدرا می خواهند بگویند که مشکل معاد جسمانی را حل کرده که برای ابن سینا حل نشده بود!تا بدین وسیله متشرعان را راضی کنند .من نمی خواهم  معاد جسمانی ضمن این سؤال به صورت مسأله فرعی مطرح شود،در یک فرصت دیگر تصمیم گرفته ام مقاله ای درباره معاد بنویسم و اینکه آیا ما بعد از ابن سینا در معاد نظری جدید داریم یا نه؟این را انشاءالله می نویسیم .ولی خوب این قدر می خواهم بگویم که معاد جسمانی ملاصدرا فقط یک سروصدا است!یعنی :ملاصدرا هم عین ابن سینا معاد را روحانی می داند.منتهی می گوید ارواح ضعیفه جسم را برای خودشان تخیل می کنند.ارواح ضعیف چون هنوز انسی با جسم دارند،به خاطر ضعفشان نمی توانند بدون جسم باشند .مثلا:شما رفتید به یک کاخ عظیمی آنجا زندگی می کنید ولی هفتاد سال از عمرتان را در یک کوخ زندگی کرده اید حالا در همان کاخ که شما می خوابید خواب می بینید که توی کوخ هستید .ملاصدرا معاد را عین ابن سینا روحانی می داند ،برای حشر این جسم هیچ دلیلی اقامه نمی کند .مثل ابن سینا این جسم را رها می کند که درهم بریزد و قاطی کرده خاک شود هر چه هم بر سرش آمد بیاید.و اساس را روح می داند منتهی می گوید :ارواح عالیه که اصلا با جسم سرو کار ندارند ارواح ضعیفه جسم را برای خودشان تخیل می کنند ،این کجایش معاد جسمانی است.

در صورتی که جو سازی شده همه می گویند:معاد جسمانی را ملاصدرا اثبات کرده است!در صورتی که خود ابن سینا در بحث معاد می گوید:از بعضی ها نقل شده که می گویند ارواح ضعیفه بدون جسم نمی توانند باشند و لذا متعلق می شوند به اجسام آسمانی که پایدار و باقی هستند .سپس می گوید این نظر زیاد هم دور از عقل نیست. پس خود ابن سینا به این نتیجه رسیده بود که بعضی از ارواح اصلا بدون اجسام نمی توانند باشند او می گوید که متعلق یک جسم عینی می شوند که جسم خارجی و آسمانی است اما ملاصدرا می گوید که : ارواح ضعیف جسم را تخیل می کنند ،مثل اینکه در خواب می بینند که اسب و قاطر دارند و زمین و میوه دارند.بنابر این می بینیم که اصول فلسفی سیطره خودش را دارد و اصول نمی شکند.یک مقدار مسأله را می بریم روی های و هویی که اگر این های و هویی ها را از آن بگیریم چیزی نمی ماند.ابن سینا می گوید تنها روح می ماند من با این اجسام کار ندارم . دین گفته روح می ماند .حالا جسم هم میماند یا نمی ماند،من هم به تبع شرع می گویم می ماند ولی نمی توانم اثبات کنم.از نبی اکرم(ص) قبول می کنم.او گفته می ماند من هم می گویم می ماند اما ملاصدرا می گوید نه من اثبات می کنم که جسم  هم می ماند ولی کجا اثبات می کند ؟او جسم را اثبات نکرده است.او هم می گوید که روح می ماند ولی برای خودش جسمی تخیل می کند.بعد آمده گفته خوب حالا اصل هر شئ فصل اخیرش است ،یعنی روح اما جسم مهم نیست،هرگونه جسمی باشد.حالا جسم مادی باشد یا جسم خیالی یا مثالی .خوب دعوا بر سر همین جسم مادی بود ما یک کلاه شرعی مانند اینجا درست کردیم در واقع معاد جسمانی را ملاصدرا هم قبول ندارد اما نمی گوید که قبول ندارم.بنابراین ملاصدرا هم صادقانه مثل ابن سینا باید بگوید من معاد جسمانی را با تکیه بر شرع می پذیرم و معاد روحانی را برای شما اثبات می کنم،ولی ایشان این زیرکی را کرده گفته نه آنها نتوانستند،من حالا برای شما معاد جسمانی را اثبات می کنم.

تبیان:نحوه ورود فلسفه یونان به جهان اسلام چگونه بوده است و چه عاملی سبب ورود آن بوده؟

جواب:خوب این سؤال خیلی سؤال دقیقی است.این سؤال سؤال بسیار مهمی است جوابش به صورت ایده اصلی در همان بحث قبلی مان بود.فلسفه در جهان اسلام از کی شروع شده از همان روزی که در جهان اسلام انسان بوده است هر انسانی بالاخره به این مسائل می اندیشید پس یاران پیامبر(ص) به نحوی جواب برای سؤالات خودشان داشتند،منتها تحت آن شیفتگی خاصی که اصحاب به نبی اکرم(ص) داشتند ،در زمان او در واقع جوابها را همه از او می دیدند و به خودشان بر نمی گشتند و از برکات وجودی آن حضرت مست وسرشار بودند .اما وقتی که آن حضرت را از دست دادند و خودشان ماندند اینجا دو محرک عمده عامل شکل گیری تفکر در جهان اسلام بود،من پیش از اینکه این دو چیز را بگویم ،و آن اینکه دین اسلام یک افتخار برجسته ای دارد که هنوز در دنیا معرفی نشده و آن افتخار این است که دین اسلام یک دین شطحی نیست برای اینکه این مطلب درست روشن شود،من کلمه شطحی را به عنوان یک اصطلاح که از صوفیه گرفته ایم به کار می برم.اول آن معنی را که منظورم است از شطحی بیان می کنم.شطحی به قضایا یا به تصوراتی می گوئیم که در حوزه اندیشه ما قابل تصور و تصدیق نباشد .مثلا:اگر من به شما بگویم من انسانی هستم که با شما حرف می زنم ،آن برای شما قابل تصور است ولی اگر بگویم من در عین حالیکه می بینید انسان هستم و با شما صحبت می کنم کلاغ هم هستم این در حوزه ادراکی شما قابل قبول نیست ،یا شما فکر نکنید من هم انسانم هم کاغذ،شما عملا می گویید این عقلش را از دست داده است ،اگر خیلی هم به من اطمینان داشته باشید می گویید شاید ما مثلا مشاعرمان درست کار نمی کند یا یک عقل دیگری می خواهد که ما این فرمایشات را درک کنیم .که کسی هم آدم است و هم کاغذ!شطحی آن چیزی است که در ذهن ما مثل دو دو تا پنج تا یا دو دو تا نه تا منعکس بشود؛یعنی به ذهن که عرضه کردیم ذهن دفعش کند ،بگوید نه اینطور نیست ادیانی داریم در اصول اولیه شان شطحی هستند ،مثل مسیحیت که الان در اروپا و جهان متمدن امروزه که می گویند دین یعنی مسیحیت!اینها هر وقت که می گویند دین منظورشان مسیحیت است فلسفه دین ،تاریخ دین ،علم و دین،سازش علم و ایمان مثلا تفاوت برداشتها نسبت به متون دینی ،دین و زبان ،فلسفه دین یا همان مسأله قبض و بسط معرفت دینی که در غرب خیلی وقت است مطرح شده است؛منظورشان از دین ،اسلام و ادیان دیگر نیست،دانشمندان غرب وقتی می گویند دین یعنی مسیحیت همان طوری که وقتی بشر می گویند یعنی خودشان ،حالا با ارزانی نفت میلیونها انسان از گرسنگی می میرند اینها بشر نیستند حقوق بشر هم مطرح نیست حالا چهار تا دولت نفت را گران بکنند یا مثلا عقل پیدا بکنند و روزی بگویند نفت 18 دلار ارزان است،15 دلار ارزان است،نفت را ما بشکه ای 150 یا 300 ذلار می دهیم به قیمت آب آشامیدنی فرانسه،آن وقت است که می گویند:کارخانه های ما می خوابد ماشینهای ما می خوابد صنعت و تمدن ما آسیب می بیند و شما بر ضد حقوق بشر کار می کنید.

ولی با ارزانی اش میلیونها انسان کباب می شوند اصلا چون آنها را بشر نمی دانند و لذا به فکر حقوقشان هم نیستند ،در افغانستان هزار نفر کشته بشود بشر نیستند که به فکرش بیفتند.خودشان دسیسه جور می کنند این به آن اسلحه می دهد آن به این اسلحه می دهد،ولی در آمریکا یا در اسرائیل یک نفر را ترور بکنند بشر است و آنجا حقوق بشر را تا آسمان می برند.اینها بشر را که می گویند یعنی خودشان و دین هم که می گویند یعنی مسیحیت.

متأسفانه بعضی از متفکران معاصر که به زبانهای خارجی هم مسلط هستند تحت تأثیر همین برداشت ، در جهان اسلام فلسفه دین می نویسند و بحثهای تئوریک دینی را مطرح می کنند که در واقع نوعی غربزدگی است .اخیرا من یک مقاله ای نوشته ام دادم به دو و سه جا ،بعد ببینم کجا چاپش می کنند،به فرهنگستان علوم هم به عنوان یک سند فرستادم ،به { کیان } هم دادم به جاهای دیگر هم دادم،من اخیرا دیدم هی کتابی این ور و آن ور در می آید در رابطه شک با ایمان که ایمان بدون شک نمی شود.کتابی هم اخیرا چاپ شده به نام دین و فرهنگ که یک فصل مفصل درباره اینکه ایمان بدون شک نمی شود دارد .این یک اصل مسیحی است و یک اصل اساسی  در الهیات مسیحی،عین بطلان دور و تسلسل در فلسفه ما.چرا ما به طور مطلق این را مطرح می کنیم؟چرا نقدش نمی کنیم؟ شک اصولا با ایمان در تناقض است ،ولی چون مسیحیت اصولش شطحی است یعنی اولین بار من و شما اگر بخواهیم مسیحی بشویم می گویند باید معتقد شویم که یک چیز در عین حال سه چیز است!

و بشر خداست و خدا بشر است.ما می گوییم یعنی چه؟ می گویند آنچه ندارد شما باید بپذیرید.حوزه ایمان را از حوزه اندیشه جدا می کنند در نتیجه یک اصل که با ایمان قابل قبول است با اندیشه مردود است .پس در نتیجه در دل ایمان شک و انکار نهفته است.در مسیحیت می گویند انسان باید شهامت داشته باشد ،جرأت داشته باشد ،قیام کند،اقدام کند تا بتواند ایمان بیاورد .تو قبول کن اگر چه سر تا پای قوای ادراکیت بگوید این طور نیست!اما یکی از ویژگیها و امتیازات اسلام که متأسفانه معرفی نشده همین است که اصول اولیه اش شطحی نیست.اسلام می گوید جهان مبدائی دارد ،هر عقل و اندیشه ای آن را می پذیرد همه قبول دارند که اثر مؤثری را پشت سر دارد.و لذا دین اسلام شطحی نیست و این باید معرفی شود من در کنگره شیخ مفید یک مقاله داشتم که مقایسه ای بود بین دیدگاههای دو متکلم که از پیامبرشان فاصله مشابهی داشتند یکی اگومتین که با مسح چهارصدو بیست و سه سال فاصله دارد.یکی هم شیخ مفید که از نبی اکرم (ص) چهارصد و سی وچهار سال فاصله دارد.ما دیدگاههای اینان را در دو ،سه اصل دینی مقایسه کرده بودیم گفته بودیم.که از نظر معقولیت کلام اسلامی همه اش معقول است ولی کلام مسیحی هیچ مسأله اش معقول نیست چون اسلام شطحی نیست،از اول تکیه بر عقل بشر کرده "افلایعقلون" "افلا یتدبرون" تدبر و تفکر و تعقل را مورد تشویق قرار می دهد بر خلاف مسیحیت که می گوید حتی خدا آدم را از بهشت بیرون کرد چون به درخت معرفت نزدیک شد. ما می گوییم حتی ارزش عبادتهای شما با تعقل شماست،اگر عقل نداشته باشید عبادتتان چیزی نمی ارزد بنابراین اول این نکته را داشته باشیم که اسلام برای تفکر یک فضای باز و آماده ای را ایجاد کرده بود و هیچ عاملی نبود که جلوی تفکر را بگیرد پس فضا آماده بود.

بشر هم که عطش تفکر دارد مانعی در کارش نیست تبعأ شروع کردند به تفکر. محرک اصلی تفکر دو چیز بود یکی تضاد و یکی تأمل و تدبر.تضاد ناشی می شد از درگیریهای مسلمانان با غیر مسلمانان و تضادی بعد از نبی اکرم(ص) در درون پیدا شد.

با بروز یک سری مسائل اختلافی مسلمانان به فرقه های مختلف تقسیم شدند و برای احتجاج با یکدیگر محتاج شدند به تفکر و تدبر ،محرک دیگر پیدایش و رشد تفکر در جهان اسلام تأمل و تدبر بود که اگر تضادی هم نبود تأمل کار خودش را می کرد .یعنی فرض کنیم که اصلا هیچ اختلافی پیش نمی آمد و همه امت هم یک دست می ماندند و تقسیم نمی شدند،خود تأمل مسلمین تفکر را آغاز می کرد نخست در آیات الهی شروع کردند به تفکر که خدا سمیع و بصیر است یعنی چه؟ خدا متکلم است چه جور حرف می زند آیا دهان و زبان دارد؟ یا چگونه؟ حتی می گویند اصل بحث از همین کلام در گرفت و علم کلام را به خاطر همین "کلام " نامیدند.تدبر کشید به حدود آزادی انسان.وقتی که خدائی بالا سر داریم قادر مطلق،آیا باز برای قدرت ما جائی می ماند آیا این قدرت تقسیم می شود بین خدا و ما،یا تفویض شده به ما ،یا خیر کلا در دست خداست؟ همه اینها محرکهایی بودند برای پیدایش تفکر در جهان اسلام که کاملا هم در حوزه دینی رنگ دینی داشت.منتهی از این گرایشها یک گرایش که از اول پایبندی و وفاداری خودش را به حالت ظواهر کتاب و سنت حفظ کرد تفکر ظاهریه و اهل حدیث بود و یک گرایش که سعی می کرد اصول عقلانی را بیشتر مورد توجه قرار دهد معتزله بودند معتزله سعی می کردند که عقل را بیشتر بها دهند .اگر ظواهر دینی با اصول عقلانی سازگار نبود ظواهر دینی را تأویل می کردند ،ولی اهل حدیث و ظاهریه سعی می کردند همان دلائل ظواهر را بگیرند.در این میان یک تلاش هم شد برای پل زدن میان این دو و آن تلاش ،تلاش ابوالحسن اشعری بود .ابوالحسن اشعری که مردی زیرک و باهوشی بود ،تلاش کرد که کاری بکند که هر دو طرف را راضی نگهدارد نه سیخ بسوزد نه کباب و این عجیب شد که در جهان اسلام جا باز کرد و الان هم می توان گفت که اکثریت قریب به اتفاق اهل سنت پیرو این مکتب هستند.او گفت آنجائیکه اهل ظاهر می گویند که مثلا خدا می شنود با همین گوش معمولی خوب خطا می کنند،اشتباه می کنند اما آنجائیکه اهل تأویل می گویند خدا می شنود،یعنی: شنیدنی ها را می داند دیگر اصلا مسأله شنیدن برای خدا نفی می شود و سمع و بصر به علم برمی گردد .والله سمیع علیم به معنی الله علیم می شود ظاهریه هم مقاومت می کردند و می گفتند آقا اگر خدا می خواست بگوید الله علیم خوب می گفت علیم چرا می گفت سمیع بصیر؟! ابوالحسن اشعری آمد گفت:نه معنی سمیع همان است که اهل ظاهر می گویند.سمیع ،سمیع اما با این گوش معمولی هم نه!اما چطور ؟ما نمی فهمیم ! همین ما نمی فهمیم تکیه گاه اصلی اشعری است در حل اهم مشکلات مورد اختلاف این دو فرقه.مثلا یکی می گفت ذات خدا غیر از صفاتش است و دیگری می گفت ذات خدا عین صفات اوست و در واقع صفات را نفی می کردند ابوالحسن گفت نه بابا خدا در قرآن هم ذات را مطرح کرده هم صفات را اما گفت ما نمی دانیم رابطه اش چگونه است ،خدا ذات هم دارد صفات هم دارد اما آیا عین هم اند یا غیر هم،به ما مربوط نیست کیفیت مجهول است .در "استوی علی العرش" هم به همین گونه.اشعری راه میانبری زد اما به هر حال در این گیر و دار حتی جلوتر از اشعری به قول مرحوم مطهری دقت ها و ناخن زدن ها ی متکلمین تفکر اسلامی تبلور خاص خودش را پیدا کرد و فلسفه بالاخره پدید آمد.

مخصوصا با ترجمه هایی که از یونان شد یک امدادی هم به تفکر فلسفی در جهان اسلام رسید و ما در وسط های قرن سوم می بینیم که یک جبهه هم به نام جبهه فلسفه در مقابل کلام معتزله و کلام ظاهریه و اهل حدیث و اشاعره پیدا می شود و از آن روز شروع به کار می کند .پس بنابراین در جهان اسلام ما انسان را داریم پس باید فلسفه را هم که مولود انسان است داشته باشیم زمینه را هم برای تفکر داشتیم چون قرآن و دین ما شطحی نبوده و ضد عقل نیست پس کاملا انسان را در تعقل آزاد گذاشته و لذا فلسفه در اسلام آغاز شد و بزودی هم شکل فلسفی خودش را پیدا کرد .در اینجا چون مسأله شطحی  نبودن اصول دین را مطرح کردم می خواهم اشاره به نکته ای بکنم که اگر صلاح دانستید مطرح بشود.

یکی از محققان و اندیشمندان معاصر که اختلافی هم ظاهرا با حوزه دارد در یکی از صحبتهایش گفته بود علم در حوزه به مقدس می رسد به خط قرمزمی رسد نکته این است که اصلا اصطلاح خط قرمز اصطلاح کلامی مسیحیت است . ما در دین مسیحی به خط قرمز می رسیم به جایی که ذهن دیگر اجازه اندیشیدن ندارد ،باید بپذیرد و ایمان بیاورد.

اما در اسلام اصلا خط قرمز نداریم اگر خط قرمز را به عنوان اصطلاح معرفت شناسی در نظر بگیریم .خط قرمز به جایی می گویند که آنجا برای اندیشه اجازه دخالت ندهد .یعنی مسائلی باشد که عقل حق دخالت در آنها را نداشته باشد.

در مسیحیت ما می رسیم به خط قرمز یعنی آنجا باید چون و چرا نکنیم ولی در اسلام اصلا خط قرمز – حتی در وجود خدا هم – نداریم ما در وجود خدا هم باید بحث کنیم اصلا بحث نکنیم مسلمان نیستم ما اگر خدا را به عنوان خط قرمز بپذیریم یعنی بدون اندیشه و دلیل ،اسلام این عقیده را از ما نمی پذیرد .

دین می گوید باید چون و چرا بکنی اگر عقلت قبول کرد بپذیری و گرنه ،نه. اصل توحیدمان هم خط قرمز و مقدس نیست ،نه اینکه مقدس نیست به اصطلاح عرفی کلمه یعنی اینکه شما می توانید ناسزا بگویید .نه این عوامانه است ،مقدس نیست یعنی یک چیز قابل چون و چرا نیست ما می گوییم خدا را عقلت قبول می کند بپذیر ولی هیچ وقت دست بشر را نمی بندیم که بگوییم آقا دیگر عقل تو نباید فضولی کند اینجا باید بپذیری ما خط قرمز نداریم و این نکته یکی از نورانیتهای اسلام است ما چیزهایی را که نداریم چرا به تبع الهیات لنگ مسیحی آنها را یدک بکشیم .خدا در فلسفه ما و در زندگی ما عقل را به ما معرفی می کند یعنی ما مثل پادشاهی مغرور می نشینیم عقل و ادراکمان را مثل مأمور می فرستیم ،ببینیم که آیا جهان خدایی دارد یا ندارد!اگر عقلمان به خدا برسد می آید به ما می گوید خدا هست و اگر نرسید می گوید نیست.

ادامه دارد .

تبیان شماره 13مورخ 1374سال سوم آذر،دی

تهیه وتنظیم از سیدمحمدحسین دریاباری

آخرین دفاعیات مدیر مسئول هفته نامه گویه در خصوص شکایت معاونت داد

بسمه تعالی

آخرین دفاعیات مدیر مسئول هفته نامه گویه در خصوص شکایت معاونت دادستان استان قم به بازپرسی شعبه سوم 

 9 /10 /1386

در پی ارسال احضاریه ازسوی مقام قضایی مبنی بر حضور در شعبه سوم بازپرسی دادسرای عمومی قم درخصوص اتهام جریحه دار نمودن عفت عمومی با چاپ مقاله ای تحت عنوان "نگاهی به حقوق زنان" در شماره 136 هفته نامه گویه،اینجانب به عنوان مدیر مسئول هفته نامه و اسماعیل باقریان خوزانی نویسنده مقاله مورخ 9/10/86 به آن شعبه مراجعه و به پرسش بازپرس محترم بطور اجمال پاسخ داده و مقرر گردید آخرین دفاعیات به حضور ایشان تقدیم گردد. گفتنی است شاکی محترم، معاونت دادستان استان قم می باشد.

مقاله" نگاهی به حقوق زنان" در سه شماره از هفته نامه گویه چاپ شده است این مقاله از لحاظ علمی مورد نقد قرار نگرفته است. زیرا منابع این مقاله غالبا کتب فقهی و حقوقی است. تنها یک نقد بر مقاله از سوی خانم"افسانه زمانی مهر" از اعضای کمیسیون بانوان استانداری قم به دفتر نشریه ارسال گردید. این نقد که نویسنده را متهم به نگارش مقاله غیر علمی کرده است متاسفانه منتقد که تحصیلات او در رشته روانشناسی بالینی است و مدرک کارشناسی آن رشته را داراست نیز نه تنها مشی علمی در پیش نگرفت بلکه صرفا به انتقاد از نحوه برشمردن حقوق زنان پرداخته و در خلال نقد، نویسنده را بطور تلویحی مورد اهانت قرار داده است. بهر تقدیر نشریه گویه جهت حفظ حقوق همگان نقد فوق الذکر را هم چاپ کرده است. یادآور می شوم آن نقد در شماره 137 به چاپ رسیده است. با این بیان، روشن گردید که محتوای مقاله از لحاظ مفهومی به دلیل مدارک محکم مخالف و منتقد ندارد اما چند سطر از آن که به عنوان حق خاص یاد شده مورد ایراد معاونت محترم دادستان قرار گرفته و مبنای شکواییه علیه هفته نامه گویه گردید. نتیجه اینکه گویه متهم به جریحه دار نمودن عفت عمومی شده است. اینک متن کامل چند سطر را آورده و سپس از آن دفاع خواهیم کرد.

"منظور از نفس خویش را در اختیار زوج قرار دادن و طی کردن زن است و تحقق و طی به آن است که حشفه یا مقدار آن از سوی مقطوع الاله مخفی و پنهان شود و ضابطه آن داخل شدن مقداری از آلت است که موجب غسل می شود. خواه از جلو یا پشت که همین و طی نمودن موجب استقرار کامل مهریه بر عهده زوج می گردد.

این متن برخلاف ادعای شاکی محترم که معتقد است عنفت عمومی را جریحه دار کرده است به دلایل زیر وجاهت قانونی نداشته و بلحاظ  حقوقی و فقهی لوازم و عناصر مورد نیاز تحقق جرم را به همراه ندارد. دلایل و مدارک ما به شرح زیر است:

بند اول اینکه این متن کوتاه باید با خود مقاله که درصدد بیان حقوق متقابل زنان و مردان است مورد مقایسه و تطبیق قرار گیرد تا نتایج آن واضح و روشن گردد.

متاسفانه منتقدان اگرچه اندک و انگشت شمارند چنین کاری را نکرده اند.

متن فوق بدون لحاظ مجموع مقاله هم درصدد بیان چند مساله کاملا ضروری است که بنظر فقها و صاحب نظران حقوق، دانستن آن لازم و در زمره بایدها است. نخست اینکه علل، عوامل و موجبات غسل را به مکلف گوشزد می کند که بدون شک دانستن آن واجب شرعی است. دوم اینکه درصدد بیان نحوه تعلق مهر کامل و تنصیف آن برای زنان و پرداخت آن توسط مردان است. این موضوع هم فقهی است و هم در حقوق خانواده جایگاه مهمی دارد بنابراین دانستن آن برای دختران و پسران یک ضرورت شرعی و حقوقی محسوب می شود. فراموش نکنیم که مراجع تقلید بدون استثنا از قدیم تا کنون در رساله های عملیه و کتب مفصل فقهی دیگر مباحث مربوط به تقلید و مسائل تکلیف فتوا دادند: بر هر مکلفی واجب است مسائلی را که غالبا به آن احتیاج دارد یاد بگیرد.

بند دوم نظیر متن فوق و مشابه آن در رساله های عملیه، استفتاءات مراجع، کتب آموزشی احکام و حتی کتابهایی که درخصوص مسائل خانواده تدوین شده ، آمده است. پرسش اساسی این است چرا و چگونه آن دسته از کتب با تیراژ هزاران نسخه عفت عمومی را جریحه دار نمی کند ولی نشریه با تیراژ هزار الی هزار و پانصد نسخه عفت عمومی را جریحه دار می کند؟!

برای روشن شدن موضوع ضرورت دارد چند نمونه از رساله های علمیه را در این خصوص عنوان کنیم و به خواندن آن ارجاع دهیم.

مباحث مربوط به عرق جنب از حرام، مبحث استبرا، که یک عمل مستحبی است و فواید آن هم چشمگیر نیست و مستحب می باشد. احکام جنب که واژه های گویاتر در آن بکار رفته است، مباحث حیض، نفاس و استحاضه که ویژه زنان است در رساله ها وجود دارد و در اختیار مردان هم می باشد. مبحث جماع در مبطلات روزه، مبحث استمناء در مبطلات روزه، عیوب موجب فسخ نکاح دایم، قصاص و دیه اعضا وبالاخره دهها موضوع دیگراراین دست که، احکام عقد رساله ها و کتب فوق الذکر یاد می شود البته بنظر ما چون این موارد احکام شرعی است باید به اطلاع مردم برسد اما شاکی محترم که آن را مغایر عفت عمومی می پندارد چرا از اشاعه، ترویج و چاپ آن ممانعت بعمل نمی آورند؟ گفتنی است همه این رساله ها و کتب فوق الذکر در اینترنت قرار گرفتند.

بند سوم متن فوق با الفاظ رایج که قباحت ندارد و اکثر آن هم عربی و دور از درک و فهم عموم است بیان گردید و به عبارت روشن تر قانون استخدام و بکارگیری واژه و الفاظی را ممنوع کرده که رکیک و کاربرد آن مغایر با عفت عمومی باشد اکنون پرسش اساسی این است که الفاظ رکیک استخدام شده کدام است؟ در آن متن واژه حشفه بکار گرفته شده درحالی که در رساله ها "ختنه گاه"، در متن مورد مناقشه، و طی کردن آمده در رساله نزدیکی کردن می -نویسند. بقیه واژه ها را هم می توانید به نشانی داده شده مراجعه کنید، پس بنابراین چون الفاظ و کلمات رکیک که مغایر با متن قانون و مبانی شرع است بکار گرفته نشده برداشت جریحه دار شدن عفت عمومی وجاهت قانونی ندارد. ممکن است این برداشت سلیقه ای و شخصی باشد. در این جا باید به این موضوع هم اشاره کنیم که در مقاله فوق به هیچ شخص یا صنف و یا گروهی حتی به طور تلویحی اهانت یا اموری از این دست نشده است.

بند چهارم تحقق جرم نیاز به عناصر و عوامل متعدد مادی و معنوی دارد که یکی از آن عناصر و عوامل قصد و نیت انجام آن است اگرچه در موضوع مورد بحث الفاظ پدید آورنده جرم وجود ندارد اگر به فرض هم که باشد شواهد و قرائن و منابع مقاله نشان می دهد که نویسنده و نشریه درصدد بیان احکام دینی و فقهی اند و آن الفاظ استخدام شده نیز در همین راستا بوده است نه چیز دیگری بنابراین قصد سوء نیت، انجام فعل سوء و یا هر امری از این دست در دستور کار نبوده است . بر این اساس نمی توان آثار جرم را بر آنان مترتب  ساخت مضافا بر این نویسنده مقاله و مدیر مسئول نشریه با توضیح بند اول اثبات کردند که متن مورد بحث صرفا بخاطر دینی بودن، فقهی بودن و حقوقی بودن آن چاپ شده است.

بند پنجم شاکی محترم بر این باور است که متن فوق عفت عمومی را جریحه دار کرده است. این ادعا و باور مورد قبول نیست. نخست اینکه تیراژ نشریه اگر هزار و پانصد نسخه باشد و همه در اختیار مردم قرار گیرد و هر نسخه ای را پنج نفر بخوانند مجموعا هفت هزار و پانصد نفر خواهند شد این عدد مشمول واژه عام نمی شود زیرا میزان افراد باسواد در استان قم حداقل هشتصد هزار نفر است. مضافا براین افراد و اشخاص روزنامه خوان، صفحه و ستون مشخص خود را مطالعه می کنند نه اینکه از آغاز تا پایان آن را مورد مطالعه قرار دهند علاوه براین مقاله "نگاهی به حقوق زنان" بدلیل حقوقی بودن و تعلق آن به قشر خاص، افراد خاص آن را مطالعه کردند افزون بر این مقاله با چند حدیث عربی آغاز شده و متن ترجمه گردید که تقریبا بخشی از مقاله بدین سبک بوده است. نوشته ها و مقالاتی از این دست حوصله زیادی را می طلبد که افراد عادی و بدون انگیزه فاقد آن می باشند. پس بنابراین طالب و خواننده مقاله مذکور در حد بسیار بسیار محدود و اندک بوده است.

بند ششم متن مندرج در مقاله در چارچوب مقررات و قوانین بوده و تلاش گردید با واژه هایی مطلب بیان شود که کمترین تالی فاسد را در پی داشته باشد اکنون پرسش اساسی این است مقامات فرهنگی چرا راهکاری برای مجوز برخی از کتب
نمی اندیشند نظیر کتاب «حلیة المتقین »که غالب مباحث آن در امور مستحبات است کتاب زهر الربیع که دقیقا معلوم نیست در چه مقوله ای سخن می گوید. لغت نامه ها مانند دهخدا و معین. دهخدا درباره دستگاه تناسلی زن و مرد دهها صفحه بحث کرده است و بالاخره اینکه هزلیات شعرا بویژه مثنوی معنوی که عفت عمومی در آن ، خروارش ارزش و قیمت ندارد چه رسد به مثقالش. همه موارد یاد شده در دسترس مردم است .!

بند هفتم هفته نامه گویه 137 شماره منتشر شده است. در این مدت کوشید در چارچوب قوانین و مقررات نظیر قانون اساسی که میثاق ملی است و قانون مطبوعات که مصوب منتخبان ملت در خانه ملت است گام برداشته و بدان عمل نماید و شاید همین رعایت مقررات و قوانین بوده که تنها بااحتساب این  شکایت دو فقره شکایت از مدیر مسئول آن شده است. شکایت نخست به دلیل اعتراض ما و فرجامخواهی به دیوان عالی کشور ارسال و در حال طی کردن مراحل قانونی است. بهر تقدیر تا این لحظه هیچگونه سابقه ای برای ما به ثبت نرسیده است. این موضوع بخوبی اثبات می کند که ما به دنبال ساختن جامعه و سالم سازی آن بوده نه درصدد ایجاد ناهنجاری و خدای ناکرده تخریب آن.

بند هشتم متن مورد بحث بلحاظ روحی و روانی ممکن است مخالفان و موافقانی داشته باشد چرا که انسان ها را باید بلحاظ سلیقه، رفتار حجب، حیا، خجل بودن و عدم آن و نیز بلحاظ آداب و رسوم متنوع دانست. به همین دلیل ممکن است عده ای از این متن تنفر داشته باشند و عده ای آن را عادی تلقی کنند و بلحاظ دینی دانستن آن را ضروری تلقی کنند. آنچه که مسلم است ادوات جرم در آن بکار نرفته است. بنابراین حالات، آداب، رسوم، سنن، رفتارهای متنوع انسان، سلایق متنوع و بالاخره روحیات انسان که مستند به شرع و قانون نباشد نه حجت است و نه می تواند مستند قانون یا اتهام و یا جرمی قرار گیرد. این بند را با یک مثال به پایان می بریم. مثلا اگر کسی یک موضوع شرعی را به خاطر حجب و حیا و یا بدلیل بودن بزرگترها انجام نمی دهد و از حکم الهی سرپیچی می کند چنین شخصی با حیا و دارای عفت است یا متمرد، پس مساله لاحیاء فی الدین  کجا رفت؟

بند نهم ما اذعان داریم که متن فوق درصدد تشریح چند مساله است که کاملا فقهی بوده و واژه هایی که در آن بکار رفته مغایر با عفت عمومی نیست بنابراین چیزی که جزء احکام اسلام است باید برای ترویج آن کوشید. اصل سوم قانون اساسی تاکید می کند برای نیل به اهداف مذکور در اصل دوم همه امکانات خود را برای امور زیر به کار برد. بالا بردن سطح آگاهی های عمومی در همه زمینه ها با استفاده صحیح از مطبوعات و رسانه های گروهی و وسایل دیگر. آنچه که در مقاله مذکور آمده با رسالت مطبوعات مغایرت ندارد زیرا به زعم ما بیان مسائل شرعی است. ماده 2 قانون مطبوعات بند الف، بند ب و بند دال همواره مدنظر ما بوده و هست. خاطرنشان می سازم مقاله مندرج در گویه با توضیحاتی که داده شده مشمول ماده 6 بند 2 نخواهد شد. از سوی دیگر چون مقاله فوق موضوع کاملا شرعی، فقهی و حقوقی را ترسیم کرده الفاظ و واژه هایی که در آن بکار رفته متعارف بوده و هرگز رکیک نبوده با ماده 28 قانون مطبوعات هم قابل تطبیق نیست مضافا براین ماده 640 قانون مجازات اسلامی هم درخصوص موضوع مورد بحث ساکت است.

بند دهم در شبکه های گوناگون صدا و سیما در خصوص موضوع خانواده و برخی از مباحث مربوط  به آن نظیر تدریس شروط ضمن عقد، نحوه همسرداری و مسائلی از این دست مطرح شده و می شود و واژه هایی از این قبیل با کمی شدت و حدت بکار می برند. مطبوعات هم در سراسر کشور مباحث مشابه را دارند چرا و چگونه جاهای دیگر اقدام به برخورد نمی کنند؟ ولی مقامات قم با حساسیت حتی حاضر نیستند مباحث شرعی با شرحی که بیان گردید مطرح شود؟

بدون تردید این نوع رویکرد پرسشهای گوناگون مردم را پاسخ نمی دهد البته اعتقاد براین است چون شهر قم مقدس است با این رویکرد می خواهند قداست آن دستخوش آسیب نگردد. البته ما نیزمانند همه معتقدیم قم مقدس بوده، هست و خواهد بود. برخورد با جرایم و مفاسد باید با الگوهای علمی، مناسب و در چارچوب مقررات و ریشه ای انجام پذیرد بگونه ای که با ریشه برخورد گردد نه با سرشاخه.

بند یازدهم بسیاری اوقات شنیده شده که شهرستان قم با سایر نقاط ایران متفاوت است. ما این تفاوت را که بلحاظ قداست و مذهبی بودن قم است می پذیریم به همین دلیل سکونت در قم را انتخاب نمودیم اما بلحاظ قوانین و مقررات هرگز زیرا قوانین مصوب برای همه شهروندان ایرانی یکسان است و استان قم هم یکی از استانهای ایران محسوب می شود. بنابراین مواجهه با مردم باید بر اساس قوانین و مقررات باشد نه چیزی کم و نه زیاد. ما نیز با تمام قدرت حاضر به همکاری با مقامات استان جهت سالم نگاهداری استان قم هستیم. آگاهی بخشی، تلاش فرهنگی و انتشار نشریه هم در همین راستا است.

بند دوازدهم در پایان لازم می دانم چند سطری هم درباره خود بگویم. من از خانواده ای مذهبی بوده و هستم و از سن شانزده سالگی که آغاز انجام تکالیف شرعی بود به دلیل ارتباط با افراد مذهبی و انقلابی، امام خمینی را به عنوان مرجع تقلید انتخاب و کماکان بر ایشان باقی ام تاکنون به هیچ دلیل پا به دادگاه یا کلانتری نگذاشته ام تنها دو مورد شکایت از اینجانب به عنوان مدیرمسئول گویه شده که محکومیتی هنوز برایم ثبت نگردید. بلحاظ اخلاقی راه تحقیق آزاد است گمان می کنم اکثریت دوستان و آشنایان حسن اخلاق ما را مورد تایید قرار دهند. در خاتمه امیدوارم با توجه به مبانی حقوقی و با در نظر داشتن خداوند سبحان و توجه به حال، گذشته و آینده ما اقدام به صدور قرار مورد نظر خویش فرمایید. در پایان متذکر می شوم نویسنده مقاله نیز فاقد سابقه و از خانواده مذهبی و روحانی است. جوانی است در مسیر رشد و تکامل. امید است رویکرد شما بر حجم تکامل و رشد ایشان بیافزاید.

سید محمد حسین دریاباری

مدیرمسئول هفته نامه گویه

 

 9 /10 /1386